کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رانین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رانین
/rānin/
معنی
۱. شلوار: ◻︎ چرا پیچد مگس دستار فوطه / چرا پوشد ملخ رانین دیبا (خاقانی: ۲۷).
۲. نوعی زره که در قدیم هنگام جنگ بر تن میکردند و روی رانها را میپوشانید
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رانین
فرهنگ فارسی معین
(نَ یا نِ) (اِ.) 1 - شلوار. 2 - نوعی زره ، که هنگام جنگ ران ها را با آن می پوشانیدند.
-
رانین
لغتنامه دهخدا
رانین . [ ن َ / نی ] (اِ) شلوار. (ناظم الاطباء). شلوار که بعربی رانان گویند. (از برهان ) (رشیدی )(آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). جنسی از پوشش . (شرفنامه ٔ منیری ). شلوار و ران پوش . شعوری گوید: درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت...
-
رانین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rānin ۱. شلوار: ◻︎ چرا پیچد مگس دستار فوطه / چرا پوشد ملخ رانین دیبا (خاقانی: ۲۷).۲. نوعی زره که در قدیم هنگام جنگ بر تن میکردند و روی رانها را میپوشانید
-
جستوجو در متن
-
رانان
لغتنامه دهخدا
رانان . (ع اِ) رانین فارسی که بمعنی شلوار است . (از فرهنگ رشیدی ).
-
رغین
لغتنامه دهخدا
رغین . [ رَ ] (اِ) پاتابه و مچ پیچ . (ناظم الاطباء). || رانین و شلوار. (از شعوری ج 2 ورق 12). رغنین . رجوع به رغنین شود. || (ص ) رعنا و زیبا. (ناظم الاطباء).
-
فوطه
لغتنامه دهخدا
فوطه . [ طَ / طِ ] (معرب ، اِ) معرب فوته . (فرهنگ فارسی معین ). لُنگ . ازار. بستن . بستنی . (از یادداشتهای مؤلف ) : و از بصره نعلین خیزد و فوطه های نیک . (حدود العالم ).ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانْت پنهان شده در فوطه ٔ نادانی . ناصرخسرو.بر تن خ...
-
لباچه
لغتنامه دهخدا
لباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) بالاپوش و فرجی باشد. (برهان ). ظاهراً نوعی است از قبا. (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: فرجی یعنی جامه ای که پیش آن دریده باشد و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود چنانکه مولوی گفته :صوفیی بدرید جبه از حَرَج وز دریدن پیشش ...
-
آهن
لغتنامه دهخدا
آهن . [ هََ ] (اِ) (از پهلوی آسین ) گوهری کانی که بندرت خالص و غالباً مخلوط با سایر اجسام یافته میشود، و آن بیش از همه ٔ فلزات محتاج الیه آدمی و در تمام صنایع بکار است و در هر جای حتی در نباتات و آبهای معدنی نیز وجود دارد. حدید : نه پادیر باید ترا نه...
-
سار
لغتنامه دهخدا
سار. (اِ) پرنده ای است سیاه و خوش آواز که خالهای سفید ریزه دارد. و مرغ ملخ خوار نوعی از آن است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). جانوری است پرنده و سیاه رنگ که خالهای سفید دارد و خوش آواز بود. (جهانگیری ). در عربی آن را زرزور و در ترکی صغجق گویند. (...
-
ملخ
لغتنامه دهخدا
ملخ . [ م َ ل َ ] (اِ) ترجمه ٔ جراد . (آنندراج ). معروف است ، به عربی جراد گویند. (انجمن آرا). جانورکی بال دار که گاه خسارت و زیان بسیار وارد می آورد و کشت و زرع را به طوری نابود می کند که مورث قحط و غلا می شود. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مذخه » . در...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...