کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (حامص ) راندن . سوق دادن . روانه کردن . اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه ٔ مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران . راندن اتوب...
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (ص نسبی ) منسوب است به ران که نسبت اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (ع ص ) ران . نعت فاعلی از ریشه ٔ «رنو» و اعلال شده ٔ آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . (هندی ، اِ) ملکه و زن راجه . (ناظم الاطباء). زن حاکم هندوان را خوانند. (رشیدی ).
-
رانی
لغتنامه دهخدا
رانی . [ ] (اِخ ) ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی ، او از ربیعةبن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران از او روایت کرده اند. (ازاللباب فی تهذیب الانساب ).
-
واژههای مشابه
-
کشتی رانی
لغتنامه دهخدا
کشتی رانی . [ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) دریانوردی .
-
نشئهرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← رانندگی در حال نشئگی
-
مسترانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] ← رانندگی در حال مستی
-
rafting 2
کلکرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزش پیمودن رودخانهها بهویژه رودخانههای خروشان با کلک متـ . کلکرانی در آبهای خروشان whitewater rafting
-
rowing
کرجیرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] ورزش قایقرانی با کرجی
-
carriage driving
کالسکهرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] رشتهای در ورزش سوارکاری که در آن سوارکاران در کالسکههای دو یا چهارچرخه، با یک یا چند اسب، در مواد مختلف به رقابت میپردازند
-
سپه رانی
لغتنامه دهخدا
سپه رانی . [ س ِ پ َه ْ ] (حامص مرکب ) لشکرکشی . عمل سپه ران . رجوع به سپهران شود.
-
غرض رانی
لغتنامه دهخدا
غرض رانی . [ غ َ رَ ] (حامص مرکب ) غرض راندن . غرض ورزیدن . باغرض بودن . رجوع به غرض و غرض راندن شود.
-
هوس رانی
لغتنامه دهخدا
هوس رانی . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) دنبال هوس رفتن . کار هوس ران .