کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راندگی
لغتنامه دهخدا
راندگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی رانده . رانده بودن . دور گردیده بودن . لعان و لعانیة. لعنت . (منتهی الارب ). رد و دفع و طرد. (ناظم الاطباء).
-
راندگی
دیکشنری فارسی به عربی
انجراف , طرد
-
جستوجو در متن
-
انجراف
دیکشنری عربی به فارسی
راندگي
-
expulsions
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اخراج، دفع، تبعید، حذف، راندگی، بیرون شدگی
-
expulsion
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اخراج، دفع، تبعید، حذف، راندگی، بیرون شدگی
-
لعانیة
لغتنامه دهخدا
لعانیة. [ ل َ ی َ ] (ع اِمص ) راندگی . لعان . (منتهی الارب ).
-
سیرة
لغتنامه دهخدا
سیرة. [ رَ ] (ع اِمص ) راندگی . اسم است تسییر را. || روش . اسم است سیر را. || (اِ) طریقه و هیأت . || خواربار. (منتهی الارب ).
-
مردودیت
لغتنامه دهخدا
مردودیت . [ م َ دی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) راندگی . ارتداد. (ناظم الاطباء). مردود شدن . رجوع به مردود شود.
-
مذهبة
لغتنامه دهخدا
مذهبة. [ م َ هََ ب َ ] (ع اِمص ) دورکردگی . راندگی . (ناظم الاطباء). رجوع به مَذهَب شود.
-
طرد
دیکشنری عربی به فارسی
اخراج , مرخصي , برکناري , خلع يد , طرد , تکفير , دفع , راندگي , بيرون شدگي , تبعيد , گوني , چتايي , درحال يورش وچپاول
-
drifts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانش، راندگی، جسم شناور، توده باد اورده، برف باداورده، جریان اهسته، توده شدن، یخ رفت، بی اراده کار کردن، جمع شدن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن
-
drift
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانش، راندگی، جسم شناور، توده باد اورده، برف باداورده، جریان اهسته، توده شدن، یخ رفت، بی اراده کار کردن، جمع شدن، بی مقصد رفتن، دستخوش پیشامد بودن
-
شلل
لغتنامه دهخدا
شلل . [ ش َ ل َ ] (ع اِ) داغ جامه که به شستن نرود. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازاقرب الموارد). || (اِمص ) راندگی . اسم است شل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشکی دست و تباهی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
متدافع
لغتنامه دهخدا
متدافع. [ م ُ ت َ ف ِ] (ع ص ) یکدیگر را دفع کننده و کارزار. (آنندراج ). مشغول به دفع و راندگی و راننده کسی را در جنگ . (ناظم الاطباء). || هجوم آورنده بر دیگری . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تدافع شود.