کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رانده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رانده
/rānde/
معنی
طردشده؛ دورکردهشده از نزد کسی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رجیم، مطرود، منفور
۲. تبعید
دیکشنری
castaway, castoff
-
جستوجوی دقیق
-
رانده
واژگان مترادف و متضاد
۱. رجیم، مطرود، منفور ۲. تبعید
-
رانده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (ص مف .) طرد شده .
-
رانده
لغتنامه دهخدا
رانده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از راندن . مطرود. (دهار) (ناظم الاطباء). طریدة. (منتهی الارب ). رجیم . (ترجمان القرآن )(دهار). شرید. ملعون . مطرود. مدحور. (یادداشت مؤلف ) : پورتکین دزدی رانده است ، او را این خطرچرا بایست نهاد که خداوند بتن خو...
-
رانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) rānde طردشده؛ دورکردهشده از نزد کسی.
-
واژههای مشابه
-
رانده شده
لغتنامه دهخدا
رانده شده . [ دَ / دِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از رانده شدن . بیرون کرده شده . اخراج شده . تبعیدشده . طردشده . نفی شده . طرید. لعین . مطرود. (منتهی الارب ). رجوع به راندن شود.
-
رانده وو
لغتنامه دهخدا
رانده وو. [ دِ ] (فرانسوی ، اِ) وعده گاه . دیدارگاه . جایی که برای دیدار کردن معین کنند. || قرار ملاقاتی که دو یا چند تن در محل یا وقت معین میکنند.
-
رانده و مانده
لغتنامه دهخدا
رانده و مانده . [ دَ / دِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) کنایه از شخص بدبخت وامانده .- امثال :- رانده و مانده ٔ هفتاد و دو ملت ؛ از همه جا رانده ومانده . (یادداشت مؤلف ).از اینجا رانده از آنجا مانده .
-
رانده و مانده
فرهنگ گنجواژه
شخص وامانده.
-
جستوجو در متن
-
طرد شده
فرهنگ واژههای سره
رانده شده، رانده
-
تبعید شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. نفیبلدشدن، از وطن رانده شدن ۲. رانده شدن، طردشدن
-
خاسی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] xāsi' ۱. دورکرده و راندهشده.۲. سگ و خوک راندهشده.
-
مرتد
فرهنگ واژههای سره
رانده شده
-
مطرود
فرهنگ واژههای سره
رانده شده