کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راندن
/rāndan/
معنی
۱. راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان، سپاه، لشکر، و مانند آنها.
۲. به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه.
۳. بیرون کردن؛ طرد کردن؛ از پیش خود دور کردن.
۴. [قدیمی، مجاز] اجرا کردن.
۵. [قدیمی، مجاز] جاری ساختن؛ روان کردن.
۶. [قدیمی، مجاز] گفتن؛ بیان کردن.
۷. [قدیمی، مجاز] انجام دادن؛ کردن.
۸. [قدیمی، مجاز] به همراه بردن.
۹. [قدیمی، مجاز] گذراندن؛ سپری کردن.
۱۰. [قدیمی، مجاز] قرار دادن تیر در کمان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رانندگی کردن
۲. بیرون کردن، دور کردن، رانش
۳. تاراندن، طرد کردن
۴. تبعید کردن، نفیبلد کردن
فعل
بن گذشته: راند
بن حال: ران
دیکشنری
drive, handle, navigate, ostracize, pull, ride, send, set, steer, whip
-
جستوجوی دقیق
-
راندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. رانندگی کردن ۲. بیرون کردن، دور کردن، رانش ۳. تاراندن، طرد کردن ۴. تبعید کردن، نفیبلد کردن
-
راندن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - بیرون کردن . 2 - راه انداختن چهارپا. 3 - طرد کردن .
-
راندن
لغتنامه دهخدا
راندن . [ دَ ] (مص ) دور کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). طرد کردن . دور داشتن از نزد خود. رد کردن . بدر کردن . بیرون کردن و خارج کردن . (ناظم الاطباء). اخراج کردن . دور کردن کسی را از جایی . (...
-
راندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: rayīnītan] rāndan ۱. راه بردن و به رفتن واداشتن چهارپایان، سپاه، لشکر، و مانند آنها.۲. به حرکت درآوردن وسیلۀ نقلیه.۳. بیرون کردن؛ طرد کردن؛ از پیش خود دور کردن.۴. [قدیمی، مجاز] اجرا کردن.۵. [قدیمی، مجاز] جاری ساختن؛ روان کردن.۶....
-
راندن
دیکشنری فارسی به عربی
اسلق , دافع , زمام , طيار , عجل مخصي , عجلة , عقب , مرة
-
راندن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: beruni طاری: runây(mun) طامه ای: rundan طرقی: rânâymun/ râmâymun کشه ای: râmâymun نطنزی: rundan
-
واژههای مشابه
-
عرق راندن
لغتنامه دهخدا
عرق راندن . [ ع َ رَ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . (از آنندراج ). عرق ریختن . || سعی در کاری کردن . (از آنندراج ) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجازبه راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی . طالب آملی (از آنندراج ).عرق ریختن . رجوع به عرق ریختن شود.
-
عیش راندن
لغتنامه دهخدا
عیش راندن . [ ع َ / ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عشرت کردن . خوش گذراندن : چو سعدی عشق پنهان دار و لذت جوی و آسایش به تنها عیش میراند که منظوری نهان دارد. سعدی .مرا پنج روز دگر مانده گیردو روز دگر عیش خوش رانده گیر. سعدی .گلیم بین که در آن بر چه عیش میراندسیه...
-
کام راندن
لغتنامه دهخدا
کام راندن . [ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی ؛ کامران بودن در آن چیز. کامیاب بودن و بمراد رسیدن . نایل آمدن به آن چیز. (از آنندراج ).بهره بردن از چیزی . متمتع شدن از چیزی : جهان بکام تو بادای وزیر ملک آرای که تا بدولت شاه جهان تو رانی کام . سوزنی .چون خو...
-
کمیز راندن
لغتنامه دهخدا
کمیز راندن . [ ک ُ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کشتی راندن
لغتنامه دهخدا
کشتی راندن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بردن کشتی در دریا. راندن کشتی : به آب دیده کشتی چند رانم وصالت را به یاری چند خوانم .نظامی .
-
گاو راندن
لغتنامه دهخدا
گاو راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) شیار کردن : قعقعة؛ گاو راندن .(منتهی الارب ) : هر که علم خواند و عمل نکند بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند. (گلستان ).
-
گرم راندن
لغتنامه دهخدا
گرم راندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند راندن . سریع رفتن : رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براندبه زیر رایت منصور لشکری جرار.فرخی .
-
سخن راندن
واژگان مترادف و متضاد
سخنگفتن، صحبت کردن، حرف زدن، سخنرانی کردن