کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رانان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رانان
لغتنامه دهخدا
رانان . (ع اِ) رانین فارسی که بمعنی شلوار است . (از فرهنگ رشیدی ).
-
رانان
لغتنامه دهخدا
رانان . (نف ، ق ) وصف حالیه . در حال راندن . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
truck stop
ایستگاه کامیونرانان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] غذاخوری در داخل یا در نزدیکی یک مجتمع خدمات بینراهی که در آن خدمات فنی ویژۀ کامیونها هم ارائه میشود و بهاینترتیب، رانندگان کامیون را به خود جذب میکند
-
جستوجو در متن
-
raanan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رانان
-
rowing club
باشگاه کرجیرانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] باشگاهی برای کرجیرانان بهویژه پاروزنانی که در رقابتهای ورزشی شرکت میکنند
-
Canadian canoe
بلم کانادایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] بلم باریک و بلند و روبازی که بلمران یا بلمرانان در آن دوزانو مینشینند و از پاروی یکسر استفاده میکنند
-
گوران
واژهنامه آزاد
بزرگان، گو رانان، دین گوران(یاری یارسان)، منطقە گوران، لقب سلطان صحاک
-
پارو
لغتنامه دهخدا
پارو. (اِ) بیل مانندی باشد از چوب که بدان برف روبند. (برهان ). آلتی چوبین که بدان برف و سرگین روبند. بیل چوبین . پاپروب . (محمود بن عمر ربنجنی ). برف افکن .- پاروی کشتی ؛ آلتی چوبین که قایق رانان بدان آب رود یا دریا بشورانند. خَله . فیَه . بیل . مِج...
-
رانین
لغتنامه دهخدا
رانین . [ ن َ / نی ] (اِ) شلوار. (ناظم الاطباء). شلوار که بعربی رانان گویند. (از برهان ) (رشیدی )(آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). جنسی از پوشش . (شرفنامه ٔ منیری ). شلوار و ران پوش . شعوری گوید: درکلمه رانین یاء برای نسبت و نون برای تأکید نسبت...
-
پروس
لغتنامه دهخدا
پروس . [ پ ُ ] (اِخ ) نام پادشاه قسمتی از هند که با اسکندر جنگ کرد و اسکندر پیش از وقوع جنگ تصور کرد که شاید او برای اطاعت و تمکین حاضر باشد با این مقصود که اوخارس نامی را نزد وی فرستاد که او را به باج گذاری و آمدن به استقبال اسکندر در سرحد مملکت خود...
-
حسبة
لغتنامه دهخدا
حسبة. [ ح ِ ب َ ] (ع مص ) شمردن . حساب . (تاج المصادر زوزنی ). || پنداشتن . (زوزنی ). || مرده را در کفن پیچیده در گور کردن . یا دفن کردن در سنگستان . || (اِ) مزد. ثواب . اجر. || امید مزد و ثواب از خدای عزوجل . ج ، حِسَب . || تدبیر: هو حسن الحسبة؛ او ...