کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رام گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رام گرفتن
لغتنامه دهخدا
رام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مأنوس کردن . نرم کردن . اهلی کردن . || مأنوس شدن . خویگر شدن .- با کسی رام گرفتن ؛ با کسی مأنوس شدن . (ناظم الاطباء).
-
رام گیر
لغتنامه دهخدا
رام گیر. (نف مرکب ) که رام گیرد. که رام کند. که ایل کند. که بزیر فرمان آرد. که مطیع کند. || دررونده . فرارکننده . دورشونده . (از اشتنگاس ). || گریختن . (آنندراج ). چنین است بمعنی مصدری ! گریز و فرار. (ناظم الاطباء). اما ظاهراًمنقولات فرهنگ ناظم الاطب...
-
رام یافتن
لغتنامه دهخدا
رام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مطیع و فرمانبردار دیدن . در حال تسلیم دیدن . در زیر فرمان یافتن . غیرعاصی و خاطی دیدن . از سرکشی دور یافتن : ز وصلم کام خواهی یافت آخرزمان را رام خواهی یافت آخر.ناظم هروی (از ارمغان آصفی ).
-
سیل رام
لغتنامه دهخدا
سیل رام . [ س ِ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ رب النوع ابر و گران دود و نژم و ضیا است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام فرشته ٔ موکل بر ابر و بخار. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دساتیر شود.
-
ابی رام
لغتنامه دهخدا
ابی رام . [ اَ ] (اِخ ) (پدر عالی ) نام دوتن به بنی اسرائیل : اول سرداری از بنی رَأوبن .که در دشت با قارون و داثان و غیره همداستان شد و تسلط و اقتدار موسی را ناچیز انگاشتند. رجوع به سفر اعداد تورات فصل 16 شود. دوم پسر هیل که در جوانی بترغیب پدر جسار...
-
ادونی رام
لغتنامه دهخدا
ادونی رام . [ ] (اِخ ) (خداوند ارتفاع ) ادورام . باجگیر داود و سلیمان و سرکار سی هزار عمله بود که درلبنان مأمور قطع تیرها بودند. (اول پادشاهان 4:6 و5:14) و بطور تخفیف ادورام (دوم سموئیل 20:24، اول پادشاهان 12:18) و هدورام (دوم تواریخ 10:18) خوانده ش...
-
رام کردن
دیکشنری فارسی به عربی
سيد , لجام , لطيف
-
دلا رام
دیکشنری فارسی به عربی
حبيب
-
رام نشدنی
دیکشنری فارسی به عربی
عنيد , غير اليف , لا يقهر
-
رام شدنی
دیکشنری فارسی به عربی
مطيع
-
رام نشده
دیکشنری فارسی به عربی
متواصل , منهک , وحشي
-
دارام رام
فرهنگ گنجواژه
آهنگ، رقص.
-
تت رام نس
لغتنامه دهخدا
تت رام نس . [ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) (... صیدایی ). یکی از اشخاص معروف بحریه ٔ خشایارشا در جنگ با یونان که پس از فرماندهان بحری قرار داشت . وی پسر آنیسوس بود. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 471 شود.
-
رام بن حصرون
لغتنامه دهخدا
رام بن حصرون . [ م ِ ن ِ ح َ ] (اِخ ) یکی از اجداد حضرت داود بود. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 208 شود.
-
شاه رام پیروز
لغتنامه دهخدا
شاه رام پیروز. (اِخ ) (شهر...) نام شهری است که کسری پس از آنکه قوم موسوم به چول را سرکوب کرد و فقط هشتاد نفر که از بهترین مردان جنگی آن قوم بودند باقی گذاشت ، آنان را بشهر شاه رام پیروز انتقال داد. (ایران در زمان ساسانیان ص 392).