کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامش فروز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
رامش فروز
لغتنامه دهخدا
رامش فروز. [ م ِ ف ُ ] (نف مرکب ) رامش افزوز. فروزنده ٔ رامش . بمجاز، شادی بخش . فرح انگیز. طرب انگیز. روحبخش . دلنواز. دل افزا. روح افزا : مگر کز یک آواز رامش فروزمرا زین شب محنت آری بروز.نظامی .
-
واژههای مشابه
-
رامشدخت
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāmeš doxt) (رامش + دخت = دختر) ، دختر شاد و شادمان ؛ (به مجاز) دختری که موجب شادی و طرب و نصیب و بهره است .
-
رامش بردن
لغتنامه دهخدا
رامش بردن . [ م ِ ب ُ دَ] (مص مرکب ) بهره بردن از شادی و عشرت و طرب . لذت بردن . شاد گشتن از طرب . مسرور و محظوظ گشتن از شادمانی و عشرت . بهره ور گردیدن از خوشی و طرب : ببالا و رخسار او بنگردهمی دل ز دیدنش رامش برد. فردوسی .بیاموختش رزم و بزم و خردهم...
-
رامش جان
لغتنامه دهخدا
رامش جان . [ م ِ ش ِ ] (اِمرکب ) نام نواییست از مصنفات باربد جهرمی شیرازی که سالار بار پرویز بود. (آنندراج ) (انجمن آرا). نام نوایی است . (از برهان ) (منتخب اللغات ) (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ). نام لحن هشتم از سی لحن باربد. (برهان ). نام نوایی است از ...
-
رامش شیرازی
لغتنامه دهخدا
رامش شیرازی . [ م ِ ش ِ ] (اِخ ) هدایت گوید: اسمش سیدرضا و اصلش از کازرون بوده است وسیدی کریم و بزرگوار و دارای طبعی بلند و شیوا و فضلی عظیم و والا بوده است . مرگ وی بسال 1250 هَ . ق . روی داده است . اشعار او را گرد آوردم و دیباچه ای بر آن نوشتم و از...
-
رامش کردن
لغتنامه دهخدا
رامش کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . بطرب و خوشی پرداختن . بسرور و شادمانی پرداختن : و ایشان را [ سوریان را ] ساز و چهارپا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامش کنند. (مجمل التواریخ و القصص ).تا کدامین باغ ازو خرمتر است کاو برامش کردن آنجامیر...
-
رامش یافتن
لغتنامه دهخدا
رامش یافتن . [ م ِت َ ] (مص مرکب ) با طرب و شادی دمساز شدن . بهره مند شدن و برخوردار گردیدن و لذت بردن از طرب . بهره یافتن از طرب . حظ بردن از عیش و عشرت و شادی : بیاموز و بشنو ز هر دانشی بیابی ز هر دانشی رامشی .فردوسی .
-
رامش افزا
لغتنامه دهخدا
رامش افزا. [ م ِ اَ ] (اِ خ ) این کلمه در قرن ششم نام کتابی قرار گرفته است . (ذریعه ج 10 ص 59 و 61).
-
رامش افزا
لغتنامه دهخدا
رامش افزا. [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) مخفف رامش افزاینده . رامش افزای . رجوع به رامش افزای شود.
-
رامش افزای
لغتنامه دهخدا
رامش افزای . [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) مخفف رامش افزاینده . افزاینده ٔ رامش . فزاینده ٔ شادی و طرب . افزاینده ٔ شادی و خوشی . شادی افزاینده : زن خوب رخ رامش افزای بس که زن باشد از درد فریادرس .فردوسی .
-
رامش انگیز
لغتنامه دهخدا
رامش انگیز. [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ رامش . طرب انگیز. شادی آور. لذت بخش . فرح انگیز : نواهایی بدینسان رامش انگیزهمی زد باربد در بزم پرویز. نظامی .خوانی غزلی دو رامش انگیزبازار گذشته را کنی تیز.نظامی .
-
رامش بر
لغتنامه دهخدا
رامش بر. [ م ِ ب َ ] (نف مرکب ) برنده ٔ رامش . برنده شادی و عشرت . بهره مند از خوشی . خوشحال و مسرور و محظوظ که از رامش بهره برد : یکی هاتف از خانه آواز دادچو رامشگری نزد رامش بری . منوچهری .|| برنده ٔ رامش . از میان بردارنده ٔ خوشی و شادی و طرب . زد...
-
رامش پذیر
لغتنامه دهخدا
رامش پذیر. [ م ِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف رامش پذیرنده . شاد. مسرور. خوشحال . پذیره ٔ رامش . قبول کننده و برتابنده ٔ طرب و عشرت . ملایم . بارامش : انوشه بزی شاد و رامش پذیرکه بخت بداندیش تو گشت پیر.فردوسی .
-
رامش جوی
لغتنامه دهخدا
رامش جوی . [ م ِ ] (نف مرکب ) مخفف رامش جوینده . آنکه طالب خوشی و شادی است . بمجاز، خوش گذران . عشرب طلب . شادی جوی . طرب جوی . || آرامش طلب .آرامش جوی . استراحت طلب . آرامش خواه . مقابل آشوب طلب .