کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رامح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رامح
/rāmeh/
معنی
۱. (نجوم) = سماک٢ 〈 سماک رامح
۲. (صفت) [قدیمی] نیزهزن؛ نیزهدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رامح
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زن . 2 - نیزه دار.
-
رامح
لغتنامه دهخدا
رامح . [ م ِ ] (اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است . (از معجم البلدان ج 4).
-
رامح
لغتنامه دهخدا
رامح . [ م ِ ] (اِخ ) رامح فلکی . سماک رامح . ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
-
رامح
لغتنامه دهخدا
رامح . [ م ِ ] (ع ص ) صاحب نیزه .(منتهی الارب ). نیزه دار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (دهار) (مهذب الاسماء). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. (قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (از منتخب...
-
رامح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] rāmeh ۱. (نجوم) = سماک٢ 〈 سماک رامح۲. (صفت) [قدیمی] نیزهزن؛ نیزهدار.
-
واژههای مشابه
-
Arcturus
سِماک رامح
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ستارۀ آلفای عوا که پرنورترین ستارۀ نیمکرۀ شمالی آسمان از قدر 0/05ـ است
-
واژههای همآوا
-
رامه
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāme) یاقوت ؛ مراد ، مقصود .
-
رامه
لغتنامه دهخدا
رامه . [ م َ ] (اِ) یاقوت در معجم البلدان گوید: مانند رام کلمه ٔ فارسی است بهمان معنی ؛ یعنی مراد و مقصود. (یادداشت مؤلف ).
-
رعمه
لغتنامه دهخدا
رعمه . [ ] (اِخ ) (به معنی لرزه ) 1- نوه ٔ حام بن نوح . 2- مقاطعه ای که در بلاد عرب بر حدود خلیج فارس است و در عطریات و سنگهای گرانبها و طلا با صور تجارت میداشت گویند اهالی این شهر ازذریه ٔ رعمه نوه ٔ حام می باشند. (قاموس کتاب مقدس ).
-
رامه
واژهنامه آزاد
(گویش سطوه ای) معشوقۀ نهانی.
-
جستوجو در متن
-
سماک
لغتنامه دهخدا
سماک . [ س ِ ] (اِخ ) نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است . و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند. (آنندراج ) (غیاث ). دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح . (منتهی الارب ). منزلی است از منازل ماه . (مهذب ا...
-
نیزه افکن
لغتنامه دهخدا
نیزه افکن . [ ن َ/ ن ِ زَ / زِ اَ ک َ ] (نف مرکب ) نیزه انداز. رامح .