کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رام
/rām/
معنی
۱. آرام.
۲. خوگرفته؛ الفتگرفته.
۳. [مقابلِ توسن و سرکش] فرمانبردار: ◻︎ براین گونه خواهد گذشتن سپهر / نخواهد شدن رام با من به مهر (فردوسی: ۲/۳۴۶).
۴. (اسم) [قدیمی] در آیین زردشتی، از ایزدان.
۵. (اسم) [قدیمی] روز بیستویکم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ «رامروز» است و بخت و دولت رام / ای دلارام خیز و درده جام (مسعودسعد: ۵۴۹).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آمخته، اهل، تابع، دستآموز، فرمانبردار، مانوس، مطیع، منقاد
۲. نرمشانه
۳. آرام ≠ وحشی، سرکش
دیکشنری
amenable, docile, domestic, ductile, gentle, meek, pliant, tame, tractable
-
جستوجوی دقیق
-
رام
فرهنگ نامها
(تلفظ: rām) مأنوس ، خوگیر ، الفت گرفته ؛ (در قدیم) موافق ، سازگار ، شاد و خوشحال ، رامی ، رامین ؛ (در قدیم) (در گاه شماری) روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم .
-
رام
واژگان مترادف و متضاد
۱. آمخته، اهل، تابع، دستآموز، فرمانبردار، مانوس، مطیع، منقاد ۲. نرمشانه ۳. آرام ≠ وحشی، سرکش
-
رام
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - مطیع ، فرمانبردار. 2 - خو گرفته ، آموخته . 3 - در آیین زردشتی ، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی .
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (ص ) مقابل توسن . (از آنندراج ) (انجمن آراء) (رشیدی ) (سروری ). مقابل بدلگام . مقابل چموش . مقابل سرکش و بدرام . ذلول . ذلولی . ضارع . ضرع . ضرعة. ضروع . (منتهی الارب ). نرم : من با تو رام باشم همواره تو چون ستاغ کره جهی از من . خفاف .بمنزلت ست...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (ع اِ)درختی است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یکنوع درخت است . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (انجمن آرا).
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . [ مِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از رمی . اندازنده . ج ، رامون ، رُماة. (از اقرب الموارد): رَمیةِ من غیر رام ؛ مثل است ، بمعنی تیر انداختن از غیر تیرانداز و آن را در امری گویند که ناگاه رسد. (منتهی الارب ). رامی . رجوع به این کلمه شود.
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِ) نام روز بیست ویکم از ماههای پارسی چه مطابق رسم زرتشتیان هر یک از سی روز ماه بنام فرشته ای موسوم بوده است : ترا روز رام از جهان رام بادهمان باد را با توآرام باد. فردوسی .می خور کت باد نوش برسمن و پیلگوش روز رش و رام و جوش روز خور و ماه و با...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) بمعنی مرتفع، نام مردی از نسل یهودا و اولاد حصرون . (اول تواریخ ایام 2: 9 و10) در انجیل متی (1: 3 و4) و انجیل لوقا (3: 33) آرام خوانده شده است . (قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به رام بن حصرون شود.
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) به اعتقاد هنود یکی از نامهای خداوند جل جلاله باشد و رام رام مثل اﷲاﷲ مستعمل است . (آنندراج ) (انجمن آراء). بهندی نام خدای بزرگ است جل جلاله . (برهان ) (از لغت محلی شوشتر). مأخوذ از هندی ، خدای تعالی جل شانه . (ناظم الاطباء). به اعتقاد ه...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) دره ٔ رام . نام درّه ای است درهند. (آنندراج ) (از منتخب اللغات ) (انجمن آرا) (از برهان ) (از شعوری ج 2 ورق 10). نام دره ای است در هند لیکن دره ٔ رام گویند نه رام تنها. (رشیدی ). رام یا دره ٔ رام ناحیه ای بوده است بهند بر سر راه تانسیر و ...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). پادشاه سند است . (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ سروری ). لقب یکی از ملوک هند است . (فرهنگ رشیدی ). در هند قدیم نام یک پادشاه بوده که هندوها او را پرستش میکنند. (فر...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام عاشق . (آنندراج ) (انجمن آراء) (منتخب اللغات ). نام عاشق ویس . و چون او بسیار عیاش و شادکام و پیوسته خوشحال و خوش طبع بود ورا بدینجهت رام میگفتند و به رامین شهرت دارد و قصه ٔ ایشان منظوم و مشهور است . (از سروری ) (برهان ). نام عاشق و...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام مردی از نسل یهودا و از اولاد یرحمیئیل بود. (اول تواریخ 2:25و28) (قاموس کتاب مقدس ).
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام واضع ساز چنگ چون در اصل فرس رام بمعنی خوش آمده و آن بسیار عیاش بوده و او را رام گفته اند و او را رامتین و رامتینه نیز گفته اند. (آنندراج ). (انجمن آراء). نام شخصی که واضع ساز چنگ بوده .(منتخب اللغات ) (برهان ) (از لغت محلی شوشتر) (از...
-
رام
لغتنامه دهخدا
رام . (اِخ ) نام یکی از پیروان بهرام چوبین : وزان روی بهرام آواز دادکه ای نامداران فرخ نژادیلان سینه و رام و ایزدگشسب مر این کشته را بست باید بر اسب .فردوسی .