کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) میرزا ابوالقاسم بن میرزا عبدالنبی حسینی شیرازی در اعیان الشیعة آرد: عالم فاضل و حکیم متکلم عارف شاعر ماهر امامی المذهب بوده و به راز تخلص مینمود و قصیده ای در مدح حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه گفته است . نگارنده گوید که راز با رضاقلی خان هدایت...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کر...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک . (از اقرب الموارد). بنا. گلکار. (ناظم الاطباء) : جان ز دانش کن مزین تا شوی ز...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāz] ‹رازه› rāz ۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.۴. (قید) [قدیمی] بهطور پوشیده و پنهان.〈 راز پوش...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāz کسی که پیشهاش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است؛ معمار؛ بنّا؛ گِلکار؛ والادگر: ◻︎ به یکی تیر همی فاش کند سرّ حصار / ور بر او کرده بُوَد قیر بهجای گِل، راز (عسجدی: ۳۸).
-
راظ
واژهنامه آزاد
دلقک
-
جستوجو در متن
-
رضاة
لغتنامه دهخدا
رضاة. [ رُ ] (ع ص ) ج ِ راضی . (از ناظم الاطباء). ج ِ راض . (منتهی الارب ). ج ِ راضی . مرد خشنود. (آنندراج ). رجوع به راضی شود. || ج ِ رَضی ّ. (از منتهی الارب ). رجوع به رضی شود.
-
غنادوستی
لغتنامه دهخدا
غنادوستی . [ غ َ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲ غنادوستی سرخسی ، مکنی به ابوعبداﷲ. ادیب و شاعر و فقیه بود. نزد قاضی ابوالفضل حارثی و قاضی ابی الحرث حارثی تفقه کرد، و از ابونصر محمدبن علی بن حجاج سرخسی حدیث شنید. این اشعار از اوست :تبشر فی المنی ببقاء نفسی و ...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن زهیربن حارث الهذلی ، خواهرزاده ٔ ابوذؤیب . بنا بر قول ریاشی وی رابط بین ابوذؤیب و زنی از قوم او بود که ابوذویب به او دلبستگی داشت . اتفاقاً خالد در این کار خیانت کرد و ابوذؤیب در باره ٔ او این دو بیت را ساخت :تریدین کیما ت...
-
راضی
لغتنامه دهخدا
راضی . (ع ص ) خشنودشونده . (آنندراج ). خشنود. (مهذب الاسماء) (دهار) (ناظم الاطباء).خوشدل و شادمان . خرسند. (ناظم الاطباء) : نبوی راضی گر ز آنکه امیرت خوانم من بدان راضی باشم که غلامم خوانی . منوچهری .چه رأی مرحوم القادر باللّه که خدای از وی راضی باد...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حِلَّزَة الیشکری الوائلی . شاعری جاهلی ، و یکی از فحول شعرا و اصحاب معلقات است . ابوعبیده گوید بهترین شعرا که دارای قصائد طوالند سه تن باشند؛ عمروبن کلثوم و حارث بن حلزه و طرفةبن العبد. و او ابرص بود و در فخر بدان پایه بود که...
-
ذیوجانس
لغتنامه دهخدا
ذیوجانس . [ ن ِ ] (اِخ ) الکلابی . دیوجانس کلبی فیلسوف یونانی مولد وی به سینپ در سال 413 و وفات به 323ق .م . وی غنا و مصطلحات و مقررات جماعات بشری را بچیزی نمی شمرد. و بهمه ٔ فصول پای برهنه میرفت و در آستان هیاکل و بتکده ها زیر دلق مندرس و منحصر خود ...
-
ابوالهیذام
لغتنامه دهخدا
ابوالهیذام .[ اَ بُل ْ هََ ] (اِخ ) کلاب بن حمزة العقیلی . حرّانی نحوی لغوی . وی از اهل حرّان بود و مدتی در بادیة اقامت گزید و گویند او معلم کتاب بود و به ایام قاسم بن عبیداﷲبن سلیمان به بغداد شد و قاسم را مدح گفت . و او عالم بشعر بود و خط او معروف ا...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) بُسْتی . علی بن محمدبن حسین بن یوسف بن محمدبن عبدالعزیز ملقب به نظام الدین شاعر مشهور. ابن خلکان گوید: او صاحب طریقتی انیقه و تجنیسی انیس و بدیعالتأسیس است و از گفته های اوست : من اصلح فاسده ارغم حاسده . من اطاع غض...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...