کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راضی گردیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راضی شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ارضخ , مرن , موافقة
-
راضی ساختن
دیکشنری فارسی به عربی
صالح
-
از خود راضی
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ) (ص مر.) خودخواه ، خودپسند، پرافاده .
-
از خود راضی
دیکشنری فارسی به عربی
راضي
-
راضی شد به
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتَزَأَ بـِ
-
خشنود و راضی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ارض (فعل ماض)
-
از خود راضی/ رضا
لهجه و گویش تهرانی
مغرور
-
راضی و خوشحال
فرهنگ گنجواژه
سرحال
-
راضی و دلخوش
فرهنگ گنجواژه
راضی.
-
خدا بیامرز آدم باانصافی بود و هیچوقت دلش راضی نمیشد که حق کسی را بخورد.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: xodâbiyâmorz âdem-e bâɂensâfi bo-vo ečvaxd nešagâ haqq-e kasi bexore. طاری: xodâbiyâmorz âymin-e bâɂensâfe bo, ečvaxd râzi nebo haqq-e yeki zâyeh kera. طامه ای: xodâ-y biyâmorzâ, âdam-e xabi bo, ečvaxd-e našašd i haqqi boxorand . طرقی: xodâb...
-
جستوجو در متن
-
خورسند گردیدن
لغتنامه دهخدا
خورسند گردیدن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) خرسند گردیدن . شاد شدن . خورسند شدن . (یادداشت مؤلف ). || قانع و راضی گردیدن .
-
خرسند گردیدن
لغتنامه دهخدا
خرسند گردیدن . [ خ ُ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) قانع شدن . راضی شدن . || شاد شدن . شادمان گشتن : ایزد نکند جز که همه داد ولیکن خرسند نگردد خر از دیده ٔ اعور.ناصرخسرو.
-
قبول کردن
لغتنامه دهخدا
قبول کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اجابت کردن . || راضی شدن . || پذیرفتن . || پسندیدن . || تسلیم شدن . || مطیع گردیدن . (ناظم الاطباء).
-
خضع
لغتنامه دهخدا
خضع. [ خ َ ض َ ] (ع مص ) راضی گردیدن بخواری . منه : خضع الرجل خضعاً. || گردن کج کردن اسب و شتر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خضع الفرس و الظلیم .
-
خورسند گشتن
لغتنامه دهخدا
خورسند گشتن . [ خوَرْ / خُرْ س َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خرسند گشتن . شاد گردیدن . شاد شدن .خورسند شدن : نیکوداشتها بهر روز بزیادت بود و امیر نیز لختی خورسندتر گشت و در شراب خوردن آمد. (تاریخ بیهقی ). || قانع و راضی گشتن .