کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . [ ضِن ] (ع ص ) خشنود. (از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. (منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. (آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی ّ و اَرضیاء. (از تاج العروس ). راضی . || ضد خشم گیرنده . ج ، رضاةو راضون . (از اقرب الموارد). و رجوع به ر...
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه ٔ دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره ٔ یکی از آنها گوید پهلوی است . رجوع به...
-
واژههای همآوا
-
راز
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāz) سِر ، موضوعی یا مطلبی که از دیگران پوشیده و پنهان است ؛ (در قدیم) پوشیده ، پنهان ؛ (در قدیم) رنگ.
-
راز
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوشیده، رمز، سر، غیب، مصاص، نهفته ۲. رنگ، فام، لون ۳. گلکار ≠ علانیه
-
راز
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) مطلب پوشیده ، امر پنهان .
-
راز
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = رز: رنگ ، لون .
-
راز
فرهنگ فارسی معین
[ معر. ] (اِ.) 1 - یکی از آلات بنایان ج . رازه . 2 - گلکار، طیان .
-
رعز
لغتنامه دهخدا
رعز. [ رَ ] (ع مص ) آرمیدن با دختر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ع َ ] (ع مص ) شکستن رعظ تیر را. (ناظم الاطباء). شکستن سوراخ تیر که پیکان در وی کنند. (منتهی الارب ).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ] (ع مص ) سوراخ ساختن تیر را که در آن پیکان نهند و اصلاح کردن آن را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || شکستن سوراخ تیر را. (از اضداد است ). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رَ ع ِ ] (ع ص ) تیری که سوراخ آن را شکسته باشند جهت پیکان گذاشتن . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
رعظ
لغتنامه دهخدا
رعظ. [ رُ ] (ع اِ) جای درنشاندن پیکان تیر که بالای آن پی پیچند. ج ، اَرعِاظ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مثل ؛ ان فلاناً لیکسر علیک ارعاظالنبل ، در حق کسی گویند که سخت خشم باشد؛ یعنی فلان دندان می ساید بر تو از خشم : شبه مداخل ال...
-
راذ
لغتنامه دهخدا
راذ. (اِ) از نامهایی که هندیان در تعبیر از صورت ارض بکار میبرند. (تحقیق ماللهند ص 114).
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِ) نهانی . سرّ. رمز. آنچه در دل نهفته باشد. (ناظم الاطباء). چیزی که باید پنهان داشت یا به اشخاص مخصوص گفت . (فرهنگ نظام ) : مرا با تو بدین باب تاب نیست که توراز به از من به سر بری . رودکی .به هر نیک و بد هر دوان یک منش براز اندرون هر دوان یک ک...