کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راس المال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راس المال
/ra'solmāl/
معنی
۱. [عامیانه] اصل پولی که به بهای کالایی داده میشود.
۲. [قدیمی] اصل مال؛ سرمایه؛ اصل سرمایه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راس المال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ra'solmāl ۱. [عامیانه] اصل پولی که به بهای کالایی داده میشود.۲. [قدیمی] اصل مال؛ سرمایه؛ اصل سرمایه.
-
واژههای مشابه
-
apex3, point 2
رأس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] بالاترین قسمت هر زائده یا انتهای هر اندامی در گیاهان متـ . نوک tip
-
رأس
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر. 2 - بزرگ و مهترِ قوم . 3 - واحدی برای شمارش چهارپایان . 4 - بلندی ج . روؤس (رئوس ).
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در 6هزارگزی باختر آبادان و کنارشطالعرب . این ده دارای 1150 تن جمعیت میباشد. آب رأس از شطالعرب تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن خرماست . قراء کوچک آن ذرعمیه ، غاتمیه ، ...
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع مص ) بر سر زدن .(از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [رَءْس ْ ] (اِخ ) دیهی است از لبنان واقع در صور. (ازاعلام المنجد). از قراء بعلبک است که رود عاصی از آن سرچشمه میگیرد. (از نخبةالدهر دمشقی ص 207 و 107).
-
رَأْسِ
فرهنگ واژگان قرآن
سر
-
رأس
واژهنامه آزاد
تارَک. زبانزدِ دانشی. برای نمونه، تارکِ یک گوشه (رأسِ یک زاویه) یا سه تارکِ یک سِگوش (سه رأسِ یک مثلث).
-
راس راس کُنى
لهجه و گویش بختیاری
râs râs koni راستى راستى.
-
راس راسی،راس راسکی
لهجه و گویش تهرانی
راستی، واقعی ،به درستی
-
CC2
فونِ راس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] ← فرماندهی و نظارت رایاسپهر
-
در رأس
فرهنگ واژههای سره
در بالا
-
راس ساعت
فرهنگ واژههای سره
سر ساعت
-
عقده ٔ رأس
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین و عقده ٔ ذنب شود : کجا ماند جهان را روشنائی چو خورشید افتد اندر عقده ٔ رأس . سنائی .بگسلد ار حد کند عقده ٔ...