کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راسخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راسخت
/rāsoxt/
معنی
= روسختج
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راسخت
لغتنامه دهخدا
راسخت . [ س ُ ] (اِ) مس سوخته و روی سوخته و معرب آن روسختج بهترین آن مصری است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مس سوخته و آن را روی سوخته نیز گویند و معرب آن روسختج است بهترین آن مصری باشد و طبیعت آن گرم است در سیم . (برهان ) (لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب...
-
راسخت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (شیمی) [قدیمی] rāsoxt = روسختج
-
واژههای همآوا
-
راسخة
لغتنامه دهخدا
راسخة. [ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث راسخ . (یادداشت مؤلف ). محکم و استوار و پای برجای . و رجوع به راسخ شود.
-
جستوجو در متن
-
روسوخته
لغتنامه دهخدا
روسوخته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) مس سوخته . روسختج . راسخت . رجوع به روسختج و راسخت شود.
-
روسختج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: روسخته] ‹روسوخته، رویسوخته› (شیمی) [قدیمی] rusaxtaj مس سوخته؛ روی سوخته؛ اکسید مس؛ انتیمون؛ راسخت.
-
روسخت
لغتنامه دهخدا
روسخت . [ س ُ ] (اِ) روسختج . (فرهنگ شعوری ). رجوع به روسختج و راسخت و روسته شود.
-
نحاس محروق
لغتنامه دهخدا
نحاس محروق . [ ن ُ س ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روسختج . راسخت . نخاس محرق . روی ِ سوخته .
-
روسته
لغتنامه دهخدا
روسته . [ س ُ ت َ / ت ِ] (اِ) راسخت . مس سوخته . نحاس محرق . روسختج . (از انجمن آرا). رجوع به روسختج و راسخته و روسوخته شود.
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ُ ] (اِ) سرمه . کحل . (ناظم الاطباء). || راسخت . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 3). || شخص کوسه . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 3).
-
روسختج
لغتنامه دهخدا
روسختج . [ س َ ت َ ] (معرب ، اِ) معرب راسخت . روسوخته . (فرهنگ فارسی معین ). مأخوذ از روسخته فارسی و بمعنی آن . (فرهنگ نفیسی ). مس سوخته . (برهان قاطع) (از دزی ج 1 ص 569) (لغت محلی شوشتر). بعربی نحاس محرق گویند. بهترین آن مصری بود گرم است در دوم . (...
-
شکوفه
لغتنامه دهخدا
شکوفه . [ ش ِ / ش ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) گل درختان میوه دار. (ناظم الاطباء) (غیاث ) شیرینه . سعفه . زهره . زهر. سور. تی تی . گره برگ بر درخت پیش از آنکه بگشاید. بهرمة: طلع؛ شکوفه ٔ خرما. (یادداشت مؤلف ). زهر. (نصاب الصبیان ). نور. (منتهی الارب ). زهرة.(...