کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راسخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راسخ
/rāsex/
معنی
ثابت؛ برقرار؛ پابرجا؛ استوار؛ پایدار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استوار، پابرجا، پایدار، ثابت، ثابتقدم ≠ نااستوار
برابر فارسی
استوار
دیکشنری
decided, firm, fixed, indomitable, invincible, strong, unfailing, unshakeable, unwavering
-
جستوجوی دقیق
-
راسخ
واژگان مترادف و متضاد
استوار، پابرجا، پایدار، ثابت، ثابتقدم ≠ نااستوار
-
راسخ
فرهنگ واژههای سره
استوار
-
راسخ
فرهنگ فارسی معین
(سِ) [ ع . ] (ص .) استوار، پایدار، ج . راسخون ، راسخین .
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ِ ] (اِخ ) میرمحمد زمان معروف به راسخ سرهندی ، از نجبای سادات لاهور بوده است و بنا بنوشته ٔ «مرآت الخیال » (ص 306) و «تذکره ٔ نصرآبادی » (ص 451) اصلش از عراق (اراک ) ایران است ولی خود در هند بدنیا آمده و در خدمت شاهزاده محمد اعظم کارش بالا...
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ِ ] (ع ص ) استوار و پای برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثابت . برقرار. پایدار. (ناظم الاطباء). استوار. ج ، راسخون . (دهار). استوار و برجا. (غیاث اللغات ). بیخ آور: جبل راسخ ؛ کوه بیخ آور. (یادداشت مؤلف ) : راسخان در تاب ...
-
راسخ
لغتنامه دهخدا
راسخ . [ س ُ ] (اِ) سرمه . کحل . (ناظم الاطباء). || راسخت . (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 3). || شخص کوسه . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 3).
-
راسخ
دیکشنری عربی به فارسی
فنا ناپذير , از ميان نرفتني , نابود نشدني , ديرنه , ريشه کرده , معتاد , سر سخت , کينه اميز
-
راسخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] rāsex ثابت؛ برقرار؛ پابرجا؛ استوار؛ پایدار.
-
راسخ
دیکشنری فارسی به عربی
شرکة
-
واژههای مشابه
-
راسخ یقینا
دیکشنری فارسی به عربی
بالتاکيد
-
عزم راسخ
دیکشنری فارسی به عربی
قوة الارادة
-
جستوجو در متن
-
از میان نرفتنی
دیکشنری فارسی به عربی
راسخ
-
نابود نشدنی
دیکشنری فارسی به عربی
راسخ