کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راست و چپ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
dextrocardia
راستقلبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] اختلالی مادرزاد که در آن قلب در طرف راست بدن قرار میگیرد
-
straight bow
راستکمان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] کمانی که پیش از زه کردن کاملاً راست است
-
پردة راست
فرهنگ فارسی معین
( ~) (اِمر.) از نواهای موسیقی .
-
راست آمدن
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (مص ل .) سازگار شدن ، هماهنگی یافتن .
-
راست راستکی
فرهنگ فارسی معین
(تَ)(ص مر.)حقیقی ، واقعی .
-
راست روده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِمر.) قسمت انتهایی رودة بزرگ که به مخرج ختم می شود، رودة مستقیم ، رکتوم .
-
راست کردن
فرهنگ فارسی معین
(کَ دَ)(مص ل .) 1 - آماده شدن ، آماده کردن . 2 - ترتیب دادن . 3 - مُسخّر کردن . 4 - (عا.) میل کردن ، هوس کردن . 5 - مطابق کردن ، برابر کردن .
-
راست بین
فرهنگ فارسی معین
(ص فا.) حقیقت بین .
-
جانب راست
لغتنامه دهخدا
جانب راست . [ ن ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طرف راست . سوی راست . ذات الیمین .
-
روش راست
لغتنامه دهخدا
روش راست . [ رَ وِ ش ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت مستقیم . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
راست استادن
لغتنامه دهخدا
راست استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به راست ایستادن شود.
-
راست درآمدن
لغتنامه دهخدا
راست درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بحقیقت پیوستن .تحقق یافتن . صحیح آمدن .- راست درآمدن خبر ؛ تحقق یافتن آن . بواقعیت رسیدن آن . مقابل دروغ درآمدن خبر.
-
راست رو
لغتنامه دهخدا
راست رو. [ ت ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه مواجه . مقابل . محاذی . روبرو: راست روی توپخانه ، روبروی توپخانه . (یادداشت مؤلف ).
-
راست که
لغتنامه دهخدا
راست که . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) همینکه . (ناظم الاطباء).
-
راست واایستاده
لغتنامه دهخدا
راست واایستاده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مستقیم ایستاده . که راست ایستد سرپا: مقتن ؛ راست واایستاده . (منتهی الارب ).