کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راست رفتاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راست براست
لغتنامه دهخدا
راست براست . [ ب ِ ] (ق مرکب ) دو چیز را گویند که در مقابل هم باشند و نگاه داشتن دو چیز را روبرو و مقابل یکدیگر نیز گفته اند.(از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتابخانه مؤلف ). || راه هموار و مسطح را نیز گویند و در لهجه ٔ شوشتر راس براس نیز گویند. (از لغ...
-
راست بودن
لغتنامه دهخدا
راست بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) مقابل کج بودن و خم بودن . مستقیم بودن . استقامت داشتن : از کجی افتی به کم و کاستی از همه غم رستی اگر راستی . نظامی . || مساوی بودن ؛ برابر بودن : ازجعفر صادق (ع ) روایت کرده اند که : «سواء لمن خالف هذاالامر صلی ام زنا» ی...
-
راست پنداشتن
لغتنامه دهخدا
راست پنداشتن . [ پ ِ ت َ ] (مص مرکب ) راست شمردن . راست دانستن . راست و حقیقی تصور کردن . راست انگاشتن . صحیح پنداشتن .
-
راست خواستن
لغتنامه دهخدا
راست خواستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) طالب امر واقعی و نفس الامر بودن از کسی . (آنندراج ). جویای راست شدن . طالب راست بودن . حقیقت خواستن : اگر راست خواهی سخنهای راست نشاید درآرایش بزم خواست . نظامی .میانجی چه باشد که بس بی هشنداگر راست خواهی میا...
-
راست داشتن
لغتنامه دهخدا
راست داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مستقیم داشتن . استقامت دادن . منظم کردن . به استقامت آوردن . نظام دادن : مسلمانان صف برکشیدند پیغمبر (ص ) چوبی بدست داشت و اندر صف همی گردید ومسلمانان را راست همی داشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).- طبع راست داشتن ؛طبع مست...
-
راست درآمدن
لغتنامه دهخدا
راست درآمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بحقیقت پیوستن .تحقق یافتن . صحیح آمدن .- راست درآمدن خبر ؛ تحقق یافتن آن . بواقعیت رسیدن آن . مقابل دروغ درآمدن خبر.
-
راست دیدن
لغتنامه دهخدا
راست دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) مستقیم دیدن . بر استقامت دیدن . مقابل نادرست و کژدیدن : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب . ابوشکور بلخی .چشم چپ خویشتن بر آرم تا دیده نبیندت بجز راست . سعدی .|| درست دیدن . حقیقت دیدن . بر صواب دی...
-
راست رفتن
لغتنامه دهخدا
راست رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) مستقیم رفتن . انحراف نگزیدن .راه راست در پیش گرفتن . مقابل کج رفتن : هر کو برود راست نشسته است بشادی وآنکو نرود راست همه مرده همی ریش . رودکی .ترا گردن در بسته به بیوغ و گرنه نروی راست باسپار. لبیبی .خوش میرود این پس...
-
راست رو
لغتنامه دهخدا
راست رو. [ ت ِ ] (ق مرکب ) در تداول عامه مواجه . مقابل . محاذی . روبرو: راست روی توپخانه ، روبروی توپخانه . (یادداشت مؤلف ).
-
راست ساختن
لغتنامه دهخدا
راست ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) مستقیم کردن . استقامت دادن . افراشتن . ازکجی برون کردن . || آماده ساختن . مهیا کردن . تهیه دیدن . زمینه فراهم کردن . ساختن . مقدمات آماده کردن . لوازم و وسایل مهیا کردن : و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت . (تاری...
-
راست شدن
لغتنامه دهخدا
راست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از کجی برآمدن . مقابل کج شدن و خم شدن . مستقیم قرار گرفتن . به استقامت گراییدن . افراخته شدن . از انحنا بیرون رفتن : هرچند همی مالد خمش نشود راست هرچند همی شورد تویش نشود کم . عنصری .راست شو چون تیرو واره از کمان کز ک...
-
راست شمردن
لغتنامه دهخدا
راست شمردن . [ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) درست انگاشتن ، راست حساب کردن . راست داشتن . راست پنداشتن . || حقیقت و صدق بکار داشتن : خاطر شاه را چو آینه دان همه نقشی در او معاینه دان آنکه تا بود نقش راست شمردنقش کژ پیش او نشاید برد.اوحدی .
-
راست کردن
لغتنامه دهخدا
راست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای . منوچهری .اقامة؛ راست کردن کژی کسی را: اَقا...
-
راست که
لغتنامه دهخدا
راست که . [ ک ِ ] (حرف ربط مرکب ) همینکه . (ناظم الاطباء).
-
راست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
راست گردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مستقیم کردن . استقامت بخشیدن . از کجی و انحناء بدر آوردن . اتراص ، تتریص ؛ محکم و راست گردانیدن . (منتهی الارب ). تسدید؛ راست گردانیدن . (از آنندراج ). تقویم ؛ راست گردانیدن . (منتهی الارب ). || درست گردانیدن . ت...