کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راستی
/rāsti/
معنی
۱. [مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن.
۲. طرف راست بودن.
۳. صحت و درستی.
۴. [مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت.
〈 راستیرا: [قدیمی] = = بهراستی: ◻︎ راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (؟: لغتنامه: راستی).
〈 بهراستی: (قید تٲکید) ‹راستی را› درحقیقت؛ درواقع.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. صحت، صدق، صواب، هوده
۲. صحتعمل، صداقت
۳. حق، حقیقت
۴. حقیقی، واقعی
۵. راستین ≠ بیهوده، دروغین
دیکشنری
apropos, erectness, honestly, incidentally, indeed, veracity, reality, really, rectitude, sooth, straight, sure, troth, truth, truthfulness, verity
-
جستوجوی دقیق
-
راستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. صحت، صدق، صواب، هوده ۲. صحتعمل، صداقت ۳. حق، حقیقت ۴. حقیقی، واقعی ۵. راستین ≠ بیهوده، دروغین
-
راستی
فرهنگ فارسی معین
(حامص .) 1 - صداقت . 2 - حقیقت ، درستی .
-
راستی
لغتنامه دهخدا
راستی . (اِخ ) امیر راستی اصلش از سادات تبریز است ولی خود در خراسان نشو و نما یافته است . او دارای طبعی شیوا و رسا و طبیعتی بلند و والا بوده است . راستی در دوران تصدی تولیت نصریه ٔ تبریز لیافت و پاکدامنی زایدالوصفی از خود نشان داد. اشعار زیر او راست ...
-
راستی
لغتنامه دهخدا
راستی . (حامص ) استقامت . وضع یا حالت مستقیم و راست . (ناظم الاطباء). مقابل کجی . (از آنندراج ). مقابل ناراستی و مقابل خمیدگی : قوام ؛ راستی . (دهار) (منتهی الارب ) : حال با کژ کمان راست کند کار جهان راستی تیرش کژی کند اندر جگرا. شاکر بخاری .دو خط با...
-
راستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rāsti ۱. [مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن.۲. طرف راست بودن.۳. صحت و درستی.۴. [مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت.〈 راستیرا: [قدیمی] = = بهراستی: ◻︎ راستی را اگر کتاب نبود / علم جز نقش روی آب نبود (؟: لغتنامه: راستی).〈 بهراستی: (قید ...
-
راستی
دیکشنری فارسی به عربی
حقا , حقيقة , سکن , في الحقيقة
-
واژههای مشابه
-
راستی راستی
لغتنامه دهخدا
راستی راستی . (ق مرکب ) در حقیقت . حقیقةً. فی الواقع. واقعاً. از روی جد.
-
راست راستی
لغتنامه دهخدا
راست راستی . (ق مرکب ) واقعاً. بحقیقت . و در تداول عامه راس راسی تلفظ کنند.
-
راستی جستن
لغتنامه دهخدا
راستی جستن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) کمال و درستی جستن . درستکاری طلبیدن : نبد در دلش کژی و کاستی نجستی بجز خوبی و راستی . فردوسی .و گر آشتی جوید و راستی نبینی بدلش اندرون کاستی . فردوسی . || صداقت طلبیدن : زنهار آذری ز کسان راستی مجوی نتوان نمود راست...
-
راستی خواستن
لغتنامه دهخدا
راستی خواستن . [ خوا / خا ت َ] (مص مرکب ) طلب راستی و عدالت از کسی : همه راستی خواستی زین دو شوی نبود ایچ تا بود جز داد جوی . فردوسی . || صداقت و امانت و درستی خواستن : چنان راستی طبعش از دهر خواست که پرگار در کجروی گشت راست .ظهوری ترشیزی (از ارمغان ...
-
راستی دیدن
لغتنامه دهخدا
راستی دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) درستی و استقامت دیدن : آن زلف کج گرفت شفایی ز هر چه هست جز راستی ندید ز طبع سلیم خویش .شفائی اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
راستی فرمودن
لغتنامه دهخدا
راستی فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به امانت و راستی فرمان دادن : براستی رو پورا و راستی فرمای کزین دو گشت محمد پیمبر مرسل .ناصرخسرو.
-
راستی کردن
لغتنامه دهخدا
راستی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درستکاری کردن . امانت و صداقت کردن : همه راستی کن که از راستی نیاید بکار اندرون کاستی . فردوسی .اگر خواهی از هر دو سر آبروی همه راستی کن همه راست گوی . فردوسی .راستی در کار برتر حیلتی است راستی کن تا نیایدت احتیال ....
-
راستی ورزیدن
لغتنامه دهخدا
راستی ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) راستی و درستکاری بخرج دادن . استقامت و راستی نشان دادن : دانش آموز و سر از گرد جهالت بفشان راستی ورز و بکن طاعت و حیلت مطراز. ناصرخسرو.مکن گر راستی ورزید خواهی چو هدهد سر به پیش شه نگونسار. ناصرخسرو.راستی ورز و رست...