کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راز خاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راز خاک
لغتنامه دهخدا
راز خاک . [ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سبزه و ریاحین است . راز زمین . (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
راز پوشیدن
لغتنامه دهخدا
راز پوشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نهان داشتن راز. مخفی کردن راز. پوشیدن سرّ : زن که در عقل با کمال بودراز پوشیدنش محال بود. امیرخسرو.چون بپوشیم راز کآوردیم طبل در کوچه و علم بر بام .اوحدی .
-
راز داشتن
لغتنامه دهخدا
راز داشتن . [ ت َ] (مص مرکب ) داشتن سرّ. دارا بودن راز : هر دشمنی که کین تو بر سینه راز داشت شد بر زبان خنجر تو رازش آشکار. سوزنی .هر دانه ای که در صدف سینه راز داشت از کام و از زبانش بکلک و بنان رسید. سوزنی .- راز داشتن چیزی از کسی ؛ پنهان کردن آن ...
-
راز دبیریه
لغتنامه دهخدا
راز دبیریه . [ دَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کتابةالسرّ. رمزنویسی . رازدبیره . رازدفیره . در الفهرست ابن الندیم (ص 21 چ مصر) این کلمه «رازسهریه » آمده که علی الظاهر مصحف رازدبیریه است و گوید: خطی بوده است که پادشاهان رازها و اسرار خویش را هنگام نیازمندی ...
-
راز دیدن
لغتنامه دهخدا
راز دیدن . [ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از راز دانستن و راز دریافتن . راز خواندن . (آنندراج ). اما در این (معنی ) ادعاست بلی راز چیزی نیست که آن را بحس توان دید بلکه بعقل توان یافت (آنندراج ) : توان دید راز درون نقاب اگر عینک آرد قدح از حباب . ظهوری (ا...
-
راز گشادن
لغتنامه دهخدا
راز گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راز گشودن . آشکار کردن سرّ. کنایه است از راز آشکارا کردن و فاش کردن و این مقابل راز پوشیدن و راز نگشادن است : بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق از می چه فایده که بزیر نهنبن است . کسائی .تو مردی دبیری یکی چاره سازوزین نی...
-
راز گشاینده
لغتنامه دهخدا
راز گشاینده . [ گ ُ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آشکارکننده ٔ راز : رفت یکی پیش ملک صبحگاه راز گشاینده تر از صبح و ماه .نظامی .
-
راز گشودن
لغتنامه دهخدا
راز گشودن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راز گشادن . آشکارا کردن سرّ. مقابل پنهان کردن و نهفتن سرّ : بسیار همچو غنچه بخون جگر نشست در باغ دهر هر که چو گل راز خود گشود.بنائی .
-
راز ماندن
لغتنامه دهخدا
راز ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) کشف نشدن .نهان ماندن . مخفی ماندن . پوشیده ماندن : مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتادچه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی .سوزنی .
-
اهل راز
لغتنامه دهخدا
اهل راز. [ اَ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اهل سر. اهل باطن . کسی که بر رازها واقف است . کسی که از اسرار آگاهست : رباب و چنگ ببانگ بلند میگویندکه گوش و هوش به پیغام اهل راز کنید. حافظ.بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد. ح...
-
تنگه راز
لغتنامه دهخدا
تنگه راز. [ ت َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مانه است که در بخش مانه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و در حدود 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
راز گوینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] rāzguyande گویندۀ راز؛ آنکه سِرّی را فاش کند یا راز خود را به دیگری بگوید: ◻︎ شد آنگه برش رازگوینده تنگ / نهان دشنهٴ زهرخورده به چنگ (اسدی: ۱۱۹).
-
راز دار
دیکشنری فارسی به عربی
سري
-
محرم راز
دیکشنری فارسی به عربی
عارف