کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راذ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (اِخ ) نام پادشاه زاده ای است ، گویند او را برادری بود که ری نام داشت هر دو به اتفاق شهری بنا کردند چون به اتمام رسید میان هر دو در تسمیه ٔ آن مناقشه شد چه هر کدام میخواستند که مسمی بنام خود کنند. بزرگان آن زمان بجهت رفع مناقشه شهر را بنام ری کر...
-
راز
لغتنامه دهخدا
راز. (ع اِ) مهتر بنایان . ج ، رازة. و فی الحدیث : کان راز سفینة نوح جبرئیل علیه السلام ؛ ای رأس مدبری السفینة. (منتهی الارب ). رئیس بنایان و اصل آن رائز است چون شاک و شائک . (از اقرب الموارد). بنا. گلکار. (ناظم الاطباء) : جان ز دانش کن مزین تا شوی ز...
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . [ ضِن ] (ع ص ) خشنود. (از تاج العروس ). رجل ُ راض ؛ مرد خشنود. ج ، رُضاة. (منتهی الارب ). مرد خشنود. ج ، رضاة. (آنندراج ). ج ، رضاة و رَضی ّ و اَرضیاء. (از تاج العروس ). راضی . || ضد خشم گیرنده . ج ، رضاةو راضون . (از اقرب الموارد). و رجوع به ر...
-
راض
لغتنامه دهخدا
راض . (ص ) زن بمزد. (ملحقات لغت فرس اسدی ). || زنی را گویند که پنهانی قحبگی کند. (ملحقات لغت فرس اسدی ). در ملحقات فرهنگ اسدی چاپ اقبال این کلمه را با کلمه ٔ«تاض ». و چند کلمه ٔ دیگر مختوم به «ض » آورده و درباره ٔ یکی از آنها گوید پهلوی است . رجوع به...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rāz] ‹رازه› rāz ۱. مطلب پوشیده و پنهان؛ سِر: ◻︎ تو را تا دهان باشد از حرص باز / نیاید به گوش دل از غیب راز (سعدی۱: ۱۰۸).۲. شیوۀ رسیدن به چیزی: راز جوانی.۳. (صفت) [قدیمی] پوشیده؛ نهان.۴. (قید) [قدیمی] بهطور پوشیده و پنهان.〈 راز پوش...
-
راز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rāz کسی که پیشهاش ساختن خانه و سایر کارهای ساختمانی است؛ معمار؛ بنّا؛ گِلکار؛ والادگر: ◻︎ به یکی تیر همی فاش کند سرّ حصار / ور بر او کرده بُوَد قیر بهجای گِل، راز (عسجدی: ۳۸).
-
راظ
واژهنامه آزاد
دلقک