کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رادمرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رادمرد
/rādmard/
معنی
جوانمرد: ◻︎ ولیکن رادمردان جهاندار / چو گل باشند کوتهزندگانی (دقیقی: ۱۰۶)، ◻︎ ز بهر درم تا نباشی بهدرد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی: ۳/۳۹۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
cavalier, caballero, chivalrous, frank, gentleman, high-spirited
-
جستوجوی دقیق
-
رادمرد
فرهنگ نامها
(تلفظ: rād mard) (= جوانمرد) ، ← جوانمرد .
-
رادمرد
لغتنامه دهخدا
رادمرد. [ م َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از «راد»، بمعنی بخشنده و کریم وشجاع و دلیر و خردمند، و «مرد». جوانمرد. آزادمرد. کریم الطبع. (آنندراج ). رجوع به راد شود : ولکن رادمردان جهاندارچو گل باشند کوته زندگانی . دقیقی .چو نامه سوی رادمردان رسیدکه آمد ...
-
رادمرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rādmard جوانمرد: ◻︎ ولیکن رادمردان جهاندار / چو گل باشند کوتهزندگانی (دقیقی: ۱۰۶)، ◻︎ ز بهر درم تا نباشی بهدرد / بیآزار بهتر دل رادمرد (فردوسی: ۳/۳۹۷).
-
جستوجو در متن
-
رادیس
واژهنامه آزاد
رادمرد مردشجاع
-
رادین
واژهنامه آزاد
جوانمرد رادمرد
-
سخی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: سخیّ، جمع: اَسخیاء] saxi[y] کریم؛ بخشنده؛ جوانمرد؛ رادمرد.
-
بافتوت
واژگان مترادف و متضاد
جوانمرد، راد، رادمرد ≠ بیفتوت، ناجوانمرد
-
رادمنش
واژگان مترادف و متضاد
آزاده، بافتوت، جوانمرد، حر، راد، رادمرد ≠ بیفتوت
-
جنتلمن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [انگلیسی: gentleman] jentelman مرد باوقار، بافتوت، و باتربیت؛ جوانمرد؛ رادمرد.
-
رادین
واژهنامه آزاد
کسی که جوانمرد است، رادمرد، جوانمرد. کنیه پیامبر در زبان عبری
-
حق نیوش
لغتنامه دهخدا
حق نیوش . [ ح َ ن ُ / ن ِ] (نف مرکب ) آنکه حق نزد او مسموع است : آن حکیم پاک اصل و رادمرد معتبرآن کریم دین پژوه و حق نیوش و حقگزار.سنایی .
-
یک خوی
لغتنامه دهخدا
یک خوی . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک خو. که خوی و منش ثابت دارد. که دارای شخصیتی یکسان و تغییرناپذیر است : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یک خوی و یکدل و یکتاست .فرخی .
-
بادسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادسر› [قدیمی، مجاز] bādsār ۱. سبکسر؛ سبکمغز؛ مغرور؛ متکبر: ◻︎ بادهای کز وی جدا گردد بخیل از رادمرد / بادهای کز وی شود پیدا حکیم از بادسار (سوزنی: ۱۸۱).۲. سبک؛ بیوقار.
-
بی خلل
لغتنامه دهخدا
بی خلل . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) بی عیب . درست و بی غل و غش : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یکخوی و یکدل و یکتاست . فرخی .حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع فرع باشد بی خلل چون اصل باشد استوار. معزی .|| بی رخنه . بی شکاف . رجوع به خلل شود.