کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راح روح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
راح روح
لغتنامه دهخدا
راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
روح پرور
لغتنامه دهخدا
روح پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح . شادی بخش . دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش . پرورنده ٔ روح : هزاران درود و دو چندان تحیت ز ایزد بر آن صورت روح پرور. ناصرخسرو.تیغش نه تی...
-
غنچه ٔ کبک دری
لغتنامه دهخدا
غنچه ٔ کبک دری . [ غ ُ چ َ / چ ِ ی ِ ک َ ک ِ دَ ] (اِخ ) نوایی از نواهای باربد. (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). نام یکی از سی لحن باربد است و آن را نظامی بجای «راح روح » آورده است که لحن هفتم باشد. (برهان قاطع). لحن بیست و ششم از سی لحن باربد. روح راح : ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد ایزدیار، معروف بفرید کافی وزیر. عوفی در لباب الألباب ج 1 ص 120 ببعد آرد: الصدر الاجل شرف الدولة و الدین سید الکتاب فریدالزّمان احمدبن محمد ایزدیار الکافی یعرف بفریدالکافی ، در فنون هنر کافی بود. و با فضلی وافر وافی ،...
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه کردن و رفتن در آن . رواح . (مصادر زوزنی ). شبانگاه رفتن نزد کسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بوی یافتن . رَوَح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). در اقرب الموارد به این معنی ریح آمده : راح الشجر یراح...
-
مجدالدین عیوق
لغتنامه دهخدا
مجدالدین عیوق . [ م َ دُدْ دی ن ِع َی ْ یو ] (اِخ ) عوفی او را در زمره ٔ شاعران خراسان بعد از عهد سنجر و امیر معزی آورده است . از اوست :چون صبح شد پدید بساز ای پسر صبوح کن در پیاله راح که هست آن غذای روح کن خواب بر فسوس چو برخاست بانگ کوس بر ناله ٔ خ...
-
رواح
لغتنامه دهخدا
رواح . [ رَ ] (ع مص ) شبانگاه شدن به جایی یا کاری کردن در آن . (از منتهی الارب ). آمدن و رفتن در شامگاهان و کار کردن در آن و آن خلاف غُدُوّ است و مطلقاً به معنی آمد و شد نیز بکار رود. (از اقرب الموارد). سیر کردن در شبانگاه و این معنی اصل است و توسعاً...
-
سعدالدین
لغتنامه دهخدا
سعدالدین .[ س َ دُدْ دی ] (اِخ ) هروی . از فضلا و شعرای زمان سابق و معاشر شمسی طبسی و پوربهای جامی شاگرد او بوده و خواجه عزالدین فریومدی را که در زمان چنگیزخان وزیر خراسان بود مداحی نموده وفاتش در سنه تسع و اربع وستمائه واقع شده . و به مداحی حضرت شاه...
-
نصوح
لغتنامه دهخدا
نصوح . [ ن َ ] (ع ص ) توبه ٔ نصوح ؛ توبه ٔ راست . (دهار) (منتهی الارب ). یا توبه ای که باز رجوع نکنند بر آنچه از آن توبه کنند یا تائب نیت رجوع ندارد . (منتهی الارب ). توبه ٔ خالص که از آن باز نگردند. (مهذب الاسماء). صادق . (اقرب الموارد) (از المنجد)....
-
سی لحن
لغتنامه دهخدا
سی لحن . [ ل َ ] (اِخ ) سرودی چند است که باربد ساخته بود و از برای خسروپرویزمینواخت و نام آنها به ترتیب حروف ابجد بدین تفصیل است : 1- آرایش خورشید و آنرا آرایش جهان هم گفته اند.2- آئین جمشید. 3- اورنگی . 4- باغ شیرین . 5- تخت طاقدیسی . 6- حقه ٔ کاوس ...
-
رضی
لغتنامه دهخدا
رضی . [ رَ ] (اِخ ) رضی شاطبی یارضی انصاری یا رضی الدین شاطبی . محمدبن علی بن یوسف انصاری شاطبی نحوی لغوی ، ملقب به رضی الدین و معروف به رضی و مکنی به ابوعبداﷲ، در فن لغت امام عصر خود بود و در قاهره بر دیگران تقدم داشت و حاشیه ای بر صحاح جوهری نوشت و...
-
خوش الحان
لغتنامه دهخدا
خوش الحان . [ خوَش ْ / خُش ْ اَ ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش صوت . خوش نغمه : صبوحی زناشویی جام و می راصراحی خطیبی خوش الحان نماید. خاقانی .ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی .چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست روم بگلشن رضوان ...
-
اندوهگین
لغتنامه دهخدا
اندوهگین . [ اَ ] (ص مرکب ) غمگین . غمناک . ملول . (ازآنندراج ). دژم . پژمان . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). حزین . (دهار). دارای اندوه و غم و غمگین و محزون . (ناظم الاطباء). بتیمار. غمین . غمنده . انده گن . اندوهگن . مغموم . محزون . سادم . اسوان . ...
-
ظهیرالدین
لغتنامه دهخدا
ظهیرالدین . [ ظَ رُدْ دی ] (اِخ ) (الامام ...) ولی ّالنسوی . معاصر عوفی است . عوفی درلباب الالباب گوید: او از علماء نامدار و افاضل ایام ،فضایل افاضل در پیش او قطری از بحری و نظم ثریا و نثر نثره در مقابله ٔ نظم و نثر او از سوره ای سطری و در نسا مصاحبت...