کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راحتگذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خواب راحت
لغتنامه دهخدا
خواب راحت . [ خوا / خا ب ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب آرام . خواب عافیت . خواب امن : به روی بستر گل خواب راحت نیست شبنم رانقاب از روی گلرنگی که امشب بازمی گردد.صائب (ازآنندراج ).
-
راحت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹راحتفزا› [قدیمی] rāhat[']afzā افزایندۀ آسودگی؛ افزونکنندۀ آسایش.
-
راحت الحلقوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: راحةالحلقوم] rāhatolholqum نوعی شیرینی که با نشاسته و شکر تهیه میشود.
-
راحت طلب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی] rāhattalab آنکه بیکاری و آسایش را دوست دارد؛ خواستار آسودگی.
-
راحت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتح , خفف , سهولة
-
راحت واسوده
دیکشنری فارسی به عربی
بسيط
-
راحت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أراحَ
-
راحت شد
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتاحَ
-
کشتی گذر
لغتنامه دهخدا
کشتی گذر. [ ک َ / ک ِ گ ُ ذَ ](اِ مرکب ) مَعبَر. (یادداشت مؤلف ). گذرگاه کشتی .
-
گذر آب
لغتنامه دهخدا
گذر آب . [ گ ُ ذَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جای گذشتن آب . (آنندراج ). معبر. ره آب . سوراخی که آب از آن گذرد.
-
گذر آوردن
لغتنامه دهخدا
گذر آوردن . [ گ ُ ذَ وَ دَ] (مص مرکب ) گذشتن . رد شدن . عبور کردن : یا فلک آنجا گذر آورده بودسبزه به بیجاده گرو کرده بود. نظامی .رجوع به گذشتن شود.
-
گذر افتادن
لغتنامه دهخدا
گذر افتادن . [ گ ُ ذَ اُ دَ ] (مص مرکب ) گذر اوفتادن . اتفاقاً عبور کردن از جایی . به طور اتفاقی رد شدن : ناگاه مادر او را گذر بدانجا افتاد. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی مؤلف ص 178).قضا را چنان اتفاق اوفتادکه بازم گذر بر عراق اوفتاد. سعدی (بوستان ).صباا...
-
گذر افکندن
لغتنامه دهخدا
گذر افکندن . [ گ ُ ذَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عبور کردن از... رد شدن از... عبوراً رد شدن از : بدرنیامد و دیگر در او مقیم بماندخیال چون بتماشا گذر بر آن افکند.حسین ثنایی (از آنندراج ).
-
گذر انداختن
لغتنامه دهخدا
گذر انداختن . [ گ ُ ذَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی . از حال کسی جویا شدن : عمری به درش ستاده ماندم چون بر سر من گذر نینداخت . درویش واله هروی (از آنندراج ).نظر به سرو کنم از هوای قامت اوگذر به سرو گلستان به بویش اندازم ....
-
گذر دادن
لغتنامه دهخدا
گذر دادن . [ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) راه دادن و اجازه ٔ عبور دادن اجازه ٔ ورود دادن . رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه برهمی بود کس را ندادی گذر. فردوسی .در کوی نیکنامی ما را گذر ندادندگر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.حافظ.