کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راحت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راحت
/rāhat/
معنی
۱.آسوده: زندگی راحت.
۲. آسان: کار راحت.
۳. (اسم مصدر) آسایش؛ آسودگی؛ آرامش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آرام، آسوده، ساکت، فارغ، فارغالبال، فارغبال
۲. آسایش، آسودگی، استراحت، سلامت، عیش، فراغ ≠ ناراحت، مشقت
برابر فارسی
آسان، آسوده
دیکشنری
cheap, comfortable, convenient, cozy, easy, gemütlich, handy, homelike, homey, soft, restful
-
جستوجوی دقیق
-
راحت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آرام، آسوده، ساکت، فارغ، فارغالبال، فارغبال ۲. آسایش، آسودگی، استراحت، سلامت، عیش، فراغ ≠ ناراحت، مشقت
-
راحت
فرهنگ واژههای سره
آسان، آسوده
-
راحت
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . راحة ] (اِمص .)آسودگی ، آسایش .
-
راحت
لغتنامه دهخدا
راحت . [ ح َ ] (ع اِمص ) راحة. شادمانی . (منتهی الارب ). شادمانی و آسایش و سرورکه بحصول یقین حادث شود. (آنندراج ). آرام . آسایش . (غیاث اللغات ) (شعوری ). نقیض تعب . (اقرب الموارد). سبات . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل ) : شادیت باد چندان کاندر جه...
-
راحت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: راحة] rāhat ۱.آسوده: زندگی راحت.۲. آسان: کار راحت.۳. (اسم مصدر) آسایش؛ آسودگی؛ آرامش.
-
راحت
دیکشنری فارسی به عربی
حسنا , راحة , محبوب , مريح , ملائم , هدوء
-
واژههای مشابه
-
صندلی راحت
لغتنامه دهخدا
صندلی راحت . [ ص َ دَی ِ ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صندلیی که براحتی بتوان روی آن نشست و آن چنانست که تکیه گاه و نشیمنگاه صندلی از پارچه ٔ یک تیکه است . بالای پارچه به انتهای تکیه گاه و پائین آن به انتهای نشیمنگاه بسته است .
-
handymax
راحتگذر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] فلهبری با ظرفیت حمل 35 تا 50 هزار تن و آبخور کمتر از 12 متر که میتواند به اکثر بنادر وارد شود
-
راحت باش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) فرمانی که نشانة پایان یافتن یا تعطیل کوتاه مدت تمرین نظامی است .
-
راحت جان
لغتنامه دهخدا
راحت جان . [ ح َ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شادی روح . (آنندراج ). آسایش روان : ای جفت دل من ، از تو فردم وی راحت جان ز تو بدردم . سوزنی .و رجوع به راحة شود.
-
راحت رساندن
لغتنامه دهخدا
راحت رساندن . [ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . شاد کردن . (آنندراج ). آسایش دادن : گرم راحت رسانی ور گزایی محبت بر محبت می فزایی . سعدی (بدایع).راحت از مال وی بخلق رسان تا همه عمر و دولتش خواهند. سعدی .پسر را نکو دار و راحت رسان که چشمش نما...
-
راحت رسیدن
لغتنامه دهخدا
راحت رسیدن . [ ح َ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسایش یافتن . (ناظم الاطباء). آسودگی رسیدن . مقابل رنج رسیدن : باری بچشم احسان بر حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت رسد گدا را. سعدی .گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز خلق نه رنج .(گلستان ).
-
راحت یافتن
لغتنامه دهخدا
راحت یافتن . [ ح َ ت َ ] (مص مرکب ) آسوده شدن . (آنندراج ). آسایش یافتن : پزشکی چون کنی دعوی که هرگزنیابد راحت از بیمار بیمار.ناصرخسرو.
-
راحت آباد
لغتنامه دهخدا
راحت آباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لواسان کوچک از بخش افجه ٔ شهرستان تهران که در شش هزارگزی راه گلندوک و شش هزارگزی راه عمومی واقع است . محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 302 تن میباشد. اهالی شیعه و فارسی زبان اند. آب آن از چشمه سار تأ...