کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راح
/rāh/
معنی
۱. شادمانی؛ نشاط.
۲. (اسم) خمر؛ شراب؛ باده.
〈 راح روح: ‹راه روح› (موسیقی)
۱. گوشهای در دستگاه شور.
۲. لحنی از سی لحن باربد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. باده، شراب، صهبا، مل، می
۲. سرور، شادمانی، شعف، نشاط
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راح
واژگان مترادف و متضاد
۱. باده، شراب، صهبا، مل، می ۲. سرور، شادمانی، شعف، نشاط
-
راح
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) 1 - شادمانی . 2 - باده ، شراب .
-
راح
لغتنامه دهخدا
راح . (اِخ ) صحرایی است در راه یمامه به بصره میان بنبان و جرباء. (از معجم البلدان ج 4).
-
راح
لغتنامه دهخدا
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی . || پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنن...
-
راح
لغتنامه دهخدا
راح . (ع اِ) نام نوایی است از موسیقی . رجوع به لغت نامه ذیل لغت آهنگ شود.
-
راح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] rāh ۱. شادمانی؛ نشاط.۲. (اسم) خمر؛ شراب؛ باده.〈 راح روح: ‹راه روح› (موسیقی)۱. گوشهای در دستگاه شور.۲. لحنی از سی لحن باربد.
-
واژههای مشابه
-
روح راح
لغتنامه دهخدا
روح راح . [ ح ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحنی است از موسیقی قدیم .راح روح . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به روح شود.
-
راح روح
لغتنامه دهخدا
راح روح . [ح ِ ] (اِخ ) لحنی است از سی لحن باربدی : چو راح روح را در پرده بستی ز رشکش زهره در پرده نشستی .میرخسرو (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
راه
واژگان مترادف و متضاد
۱. جاده، سبیل، سلک، شاهراه، صراط، طریق، گذرگاه، مسلک، مسیر، معبر، ممر، منهاج، منهج، نهج ۲. روال، روش، شعار، شیوه، ، طرز، طریقت، طریقه، ، منوال، ۳. رسم، عادت ۴. مجرا ۵. وضع
-
راه
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = رای . راج . راجه : پادشاه هندوستان .
-
راه
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - جاده ، گذرگاه . 2 - قانون ، روش . 3 - پردة موسیقی ، نغمه .
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (اِ) طریق . (آنندراج ) (انجمن آرا) (رشیدی ) (دهار) (سروری ). بعربی صراط و طریق گویند. (برهان ). سبیل . (دهار) (ترجمان القرآن ). صراط. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). در پهلوی راس و راه و در ایرانی باستان : رثیه و در اوستا، رایثیه و در کردی ، ر...
-
راه
لغتنامه دهخدا
راه . (هندی ، اِ) پادشاه هندوستان . (برهان ) (ناظم الاطباء). نام پادشاه هند. (لغت محلی شوشتر). مبدل رای که لقب سلاطین هند بوده . (فرهنگ نظام ) (از شعوری ج 2 ورق 14). ظاهراً صورتی از راج و راجه .