کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راجح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راجح
/rājeh/
معنی
۱. برتر؛ بهتر.
۲. افزون؛ غالب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راجح
فرهنگ فارسی معین
(جِ) [ ع . ] (اِفا.) غالب آمده ، چربیده .
-
راجح
لغتنامه دهخدا
راجح . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن قتادةبن ادریس بن مطاعن از امرای مکه که آن شهر را از دست عمال مصر خارج کرد و تا هنگام وفات در آنجا حکومت کرد و در زمان حکمرانی او فتنه و آشوب بسیار رخ داد و با پادشاهان مصر و یمن پیوسته در حال کشمکش و جدال بود. وفاتش در سال 6...
-
راجح
لغتنامه دهخدا
راجح . [ ج ِ ] (ع ص ) چربیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). افزون . غالب . فائق . بهتر. (آنندراج ) (غیاث ) : بمقدمات لایح و براهین واضح راجح است . (سندبادنامه ص 14). || پله ٔ ترازو که از گرانی بوقت سنجیدن زیر ماند و مرجوح پله ٔ بالا. (آنندراج ) (غیاث )...
-
راجح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] rājeh ۱. برتر؛ بهتر.۲. افزون؛ غالب.
-
واژههای مشابه
-
راجح آمدن
لغتنامه دهخدا
راجح آمدن . [ ج ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) چربیدن . (ناظم الاطباء). || گران گشتن . و افزون آمدن . (آنندراج ).
-
راجح حلی
لغتنامه دهخدا
راجح حلی . [ ج ِ ح ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابوالوفا شرف الدین راجح بن اسماعیل الاسدی الحلی شاعر ادیب در نیمه ٔ ربیعآلاخر 570 هَ . ق . / 1418 م .در حله متولد شد و در 27 شعبان 727 هَ . ق . در دمشق درگذشت و در باب الصغیر دفن شد. از آثار او دیوان شعری است ک...
-
راجح شدن
لغتنامه دهخدا
راجح شدن . [ ج ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) افزون و فائق شدن . (آنندراج ). ترجیح .
-
واژههای همآوا
-
راجه
فرهنگ فارسی معین
(جِ) (اِ.) عنوانی برای حاکم یا فرمانروا در هندوستان .
-
راجه
لغتنامه دهخدا
راجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِخ ) معروف به میرزا راجه از بزرگان راجه های هند بود. او خال شهاب الدین محمدشاه جهان که شاهجهان آباد بدو منسوب است میباشد. نصرآبادی گفته است «که دارای طبعی موزون بوده است ». نسخه ٔ دیوان راجه که در 1151 نوشته شده در بنگاله پیدا ...
-
راجه
لغتنامه دهخدا
راجه . [ ج َ / ج ِ ] (هندی ، اِ) لقب کسی را که در قسمتی از هند حکومت داشته است . (از ناظم الاطباء). لقب حاکم و فرمانروای قسمتی از سرزمین هند، نظیر: راجه ٔ میسور، راجه ٔ اﷲآباد، راجه ٔ جی پور و جز آن : راجه ٔ محل «جادی راند» نام داشت نماینده ای از ایر...
-
راجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹راجا، راج، رای› rāje عنوان احترامآمیز هریک از حاکمان، فرمانروایان، امرا، و سرکردگان هند.
-
راجه
واژهنامه آزاد
دسته، گروه، مورد استفاده برای تقسیم بندی