کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
راتب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
راتب
/rāteb/
معنی
وظیفه؛ مستمری؛ جیره.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حقوق، راتبه، مستمری، مقرری، مواجب، وظیفه
۲. دایم، مدام، برقرار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
راتب
واژگان مترادف و متضاد
۱. حقوق، راتبه، مستمری، مقرری، مواجب، وظیفه ۲. دایم، مدام، برقرار
-
راتب
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (ص .) دایم ، برقرار.
-
راتب
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ.) جیره ، مستمری .
-
راتب
لغتنامه دهخدا
راتب . [ ت ِ ] (ع ص ، اِ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || روزمره : عیش راتب ؛ دائم ثابت و الراتب عند المحدثین : ما یقدم مکافاة لمن هو فی منصب او خدمة؛ یعنی راتب در نزد محدثین آن چیزی است که بکسی که دارای منصبی است یا خدمتی انجام میدهد تق...
-
راتب
دیکشنری عربی به فارسی
حقوق , شهريه , مواجب , حقوق دادن
-
راتب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: رواتب] [قدیمی] rāteb وظیفه؛ مستمری؛ جیره.
-
واژههای مشابه
-
راتب افندی
لغتنامه دهخدا
راتب افندی . [ ت ِ اَ ف َ ] (اِخ ) از متأخران شعرای عثمانی معاصر سلطان سلیم خان سوم از 1209 تا 1211 هَ . ق . رئیس الکتاب بود و به سال 1214 نفی بلد شده و در ردس اعدام شد وی از اهل طوسیه بود. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
راتب پاشا
لغتنامه دهخدا
راتب پاشا. [ ت ِ ] (اِخ ) یکی از وزرا و شعرای عثمانی بود پسر صدر اسبق طوپال عثمان پاشا تولد او در شهر فناریکی بوده است . پس از وفات پدر به رتبه ٔ وزارت رسید و به سال 1156 بسمت کاپیتان دریائی منصوب شد وپس از آن والی «موره » گردید و در همانجا بسال 1175...
-
راتب خوار
لغتنامه دهخدا
راتب خوار. [ ت ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) وظیفه خوار. (آنندراج ) : هر که راتب خوار خورشید است خالی چون شودباولی نعمت مقابل دولتش گردد تمام .جمال الدین سلمان .
-
راتب تقاعدي
دیکشنری عربی به فارسی
حقوق بازشنستگي , مقرري , پانسيون , مزد , حقوق , مستمري گرفتن , پانسيون شدن
-
واژههای همآوا
-
راطب
لغتنامه دهخدا
راطب .[ طِ ] (ع ص ) نمدار و تر و مرطوب . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
حقوق
دیکشنری فارسی به عربی
راتب , راتب تقاعدي , مستحق , مکافأة ، أجْرٌ ، أجرة