کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رئيس المجلس الأعلى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
رئيس المجلس الأعلى
معنی
رئيس شوراى عالى , صدر هيئت رئيسه
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
رئيس المجلس الأعلى
دیکشنری عربی به فارسی
رئيس شوراى عالى , صدر هيئت رئيسه
-
واژههای مشابه
-
رئیس
واژگان مترادف و متضاد
امیر، باشی، بزرگ، پیشوا، زعیم، سر، سرپرست، سردار، سردسته، سرکرده، سرور، سید، صدر، صندید، عمید، لیدر، مافوق، مدیر، مهتر، نقیب، ≠ مرئوس
-
رئیس
فرهنگ واژههای سره
سالار، سرپرست، فرنشین
-
رئیس
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (ص .) آن که در رأس اداره یا کاری قرار گیرد؛ بزرگ ، پیشوا.
-
رئیس
لغتنامه دهخدا
رئیس . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری نهرآب . سکنه ٔ آن 150 تن .آب آن از زه آب رودخانه ٔ شاینگان تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و لبنیات و حبوب است . راه مالرو دارد و تابستان از طری...
-
رئیس
لغتنامه دهخدا
رئیس . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سرور. (دهار). مهتر. (منتهی الارب ). سردار و مهتر قوم . (آنندراج ) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سر قوم . (مهذب الاسماء). سر. (کشاف زمخشری ). ج ، رُؤَساء. (اقرب الموارد) (کشاف زمخشری ) (مهذب الاسماء) : گر ...
-
رئیس
لغتنامه دهخدا
رئیس . [ رِءْئی ] (ع ص ) بسیار مهترشونده و مهتری گیرنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ).
-
رئیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: رؤساء] ra'is ۱. سرور.۲. سردار؛ سردسته؛ پیشوا.۳. سرپرست و مهتر قوم.
-
رئیس خانواده
فرهنگ واژههای سره
سرپرست خانواده
-
صالح رئیس
لغتنامه دهخدا
صالح رئیس . [ ل ِ ح ِ رَ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر دریانوردان است که بعهد سلطان سلیمان قانونی میزیست ، وی در آغاز از دزدان دریائی بود و در کشتی رانی مهارتی فراوان داشت و به جسارت و شجاعت معروف ومشهور بود. وی در سنجاق بیغا میزیست و در فتح تونس خدمات درخش...
-
field captain
رئیس زمین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مقامی رسمی که ریاست مسابقات کمانگیری را بر عهده دارد و بر تمام یا بخشی از خط آتش (shooting line) و نیز بر کار داوران نظارت میکند
-
section foreman, section boss
رئیس قطعه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سرپرست خط آهن در یک قطعه یا محدودۀ مشخص
-
رئیس جمهور
فرهنگ فارسی معین
(رَ جُ) (اِ.) شخصی که از سوی انتخاب کنندگان مسئولیت اجرایی کشور را بر عهده دارد.
-
رئیس الرؤسا
فرهنگ فارسی معین
(رَ سُ رُ ؤَ) [ ع . ] (ص مر.) سرور سروران ، مهتر مهتران .