کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رئيس الجمهورية پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیری رئیس
لغتنامه دهخدا
پیری رئیس . [ ری رَ ] (اِخ ) ابن حاج محمد. مقتول بسال 962 هَ . ق . او راست : کتاب بحریه که در آن احوال بحرالروم و جزائر و مسالک و بندرگاهها را نوشته و بسلطان سلیمان عثمانی هدیه کرده است . صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: از کاپیتن های معروف و مشهور عصر س...
-
دشت رئیس
لغتنامه دهخدا
دشت رئیس . [ دَ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سرچهان بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . سکنه ٔ آن 95 تن . آب آن از قنات و محصول آنجاغلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
رئیس بیهق
لغتنامه دهخدا
رئیس بیهق . [ رَ س ِ ب َ هََ ] (اِخ )ابوالحسن علی بن جمال الروساء رئیس ابوعلی حسین ، نوه ٔرئیس مظفر، پیشوای اسماعیلیه و طرفدار حسن صباح و نماینده ٔ وی در گردکوه که بسال 484 هَ . ق . بدست فدائی دامغانی کشته شد. رجوع به تاریخ بیهق ص 97 و جامعالتواریخ چ...
-
رئیس مظفر
لغتنامه دهخدا
رئیس مظفر. [ رَ م ُ ظَف ْف َ ] (اِخ ) مظفربن احمدبن قاسم ، مکنی به ابوالرضا ومعروف به مستوفی . حاکم گردکوه ، از پیروان حسن صباح بود. خواجه رشیدالدین فضل اﷲ گوید: رئیس مؤیدالدین مظفر... که خاندان او به اصفهان بود و در عهد سلطان ملکشاه آنجا صاحب خراج ...
-
رئیس موسی
لغتنامه دهخدا
رئیس موسی . [ رَ سا ] (اِخ ) ابوعمران موسی بن میمون قرطبی یهودی . از دانشمندان و احبار و فضلای یهود بشمارمیرفت . او در مصر ریاست داشت و از بزرگترین دانشمندان طب در عصر خویش بود. در علوم دیگر نیز دست داشت ودر فلسفه بخصوص سخت استاد بود. الملک الناصر صل...
-
رئیس هبةا
لغتنامه دهخدا
رئیس هبةا. [ رَ هَِ ب َ تُل ْ لاه ] (اِخ )ابن زیدبن حسن بن افرائیم بن یعقوب بن جمیع، مکنی به ابوالعشائر و ملقب به رئیس یا شمس الریاسة. پزشک دانشمند و حاذق اسرائیلی در دربار خلفای اخیر مصر بود. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 116 و هبةاﷲ ابن زید... شود.
-
رئیس یحیی
لغتنامه دهخدا
رئیس یحیی . [ رَ ی َ یا ] (اِخ ) دهی است از دهستان تراکمه ٔ بخش کنگاش شهرستان بوشهر. و سکنه ٔ آن 100 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔآن غلات و تنباکو و انار میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.
-
رئیس آباد
لغتنامه دهخدا
رئیس آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ابرقو از شهرستان یزد، واقع در 7هزارگزی شمال خاوری ابرقو. سکنه ٔ آن 233 تن است . آب آن از قنات تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه و تره بار است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). رجوع به فرهنگ آبادیهای ا...
-
رئیس آباد
لغتنامه دهخدا
رئیس آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان در 20هزارگزی شمال خاوری رفسنجان . سکنه ٔ آن 92 تن . آب این ده از قنات تأمین میشودو محصول عمده ٔ آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.
-
رئیس آباد
لغتنامه دهخدا
رئیس آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دابو از بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 14هزارگزی شمال خاوری آمل . سکنه ٔ آن 159 تن . آب رئیس آباد از رودخانه ٔ هراز تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن برنج و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
رئیس آباد
لغتنامه دهخدا
رئیس آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی کوچک از دهستان حومه ٔ باختری شهرستان رفسنجان واقع در 18هزارگزی شمال باختری رفسنجان . این ده 35 نفر جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به فرهنگ آبادیهای ایران شود.
-
رئیس الاطباء
لغتنامه دهخدا
رئیس الاطباء. [ رَ سُل ْ اَ طِب ْ با ] (ع اِ مرکب ) مهتر پزشکان . سرپزشکان . مقدم اطباء. || عنوان رسمی پزشکان درباری خلفای بغداد. رجوع به فرهنگ القاب سیاسی شود.
-
رئیس الاطباء
لغتنامه دهخدا
رئیس الاطباء. [ رَ سُل ْاَ طِب ْ با ] (اِخ ) رجوع به مولی صاحب بن نصر شود.
-
رئیس الرؤساء
لغتنامه دهخدا
رئیس الرؤساء. [ رَ سُرْ رُ ءَ ] (اِخ ) علی بن حسین بن محمدبن عمر، معروف به ابن مسلمه . وزیر القائم بن القادر خلیفه ٔ عباسی بودو خلیفه او را بجنگ ابوالحارث ارسلان بن عبداﷲ بساسیری یکی از امرای بغداد که سر بشورش برداشته بود مأمورکرد و رئیس الرؤسا با...
-
رئیس العلوم
لغتنامه دهخدا
رئیس العلوم . [ رَ سُل ْ ع ُ ] (ع اِ مرکب ) سر دانشها. مقدم دانشها. || منطق است . (از اقرب الموارد). بر علم منطق اطلاق شود، و آن دانش را «آلةالعلوم » و «میزان العلوم » نیز میخوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).