کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأی کاهی شخصیتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] rāy ۱. لقب و عنوان برای پادشاهان و فرمانروایان هند؛ راج؛ راجه: ◻︎ همی نگون شود از بٲس و از مهابت شاه / به ترک خانهٴ خان و به هند رایت رای (عنصری: ۲۹۱).۲. [قدیمی] پادشاه؛ حاکم.
-
رَأْيَ
فرهنگ واژگان قرآن
ديدن - نظر (منظور از "بَادِيَ ﭐلرَّأْيِ "کساني هستند که که بدون تفکر نظر مي دهند)
-
رای
دیکشنری فارسی به عربی
استطلاع الراي , تصوية , تقدير , جائزة , جملة , حکم , راي , صوت , قرار
-
کثیف رای
لغتنامه دهخدا
کثیف رای . [ ک َ ] (ص مرکب ) درشت رای . سخت رای . غلیظرای : الحق کثیف رایی ، گرچه لطیف جایی یک تا بر آن کسی کز طفلی بود دوتایی .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ).
-
کافی رای
لغتنامه دهخدا
کافی رای . (ص مرکب ) خردمند. تیزرای . بسنده رای . صائب رأی . تیزنظر : یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود. (سندبادنامه ص 293). اما عظیم داهی و دانا و حاذق و کافی رای و بدیهه جواب . (سندبادنامه ص 308).
-
نکوهیده رای
لغتنامه دهخدا
نکوهیده رای . [ ن ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه رای او مستحق ملامت و نکوهیدن بود. (آنندراج ). کسی که در مشورت و کنگاش رای و اندیشه ٔ وی پسندیده نباشد و رد کرده شده باشد و سزاوار نکوهش بود. (ناظم الاطباء) : ملک را دل رفته آمد به جای بخندید و گفت ای نکوهی...
-
نیک رای
لغتنامه دهخدا
نیک رای . (اِخ ) لقب قباد برادر بلاش گرانمایه پادشاه ساسانی است . (یادداشت مؤلف از مفاتیح ).
-
نیک رای
لغتنامه دهخدا
نیک رای . (ص مرکب ) کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد. (ناظم الاطباء). نیک اندیشه . (فرهنگ فارسی معین ) : چه گفت آن گرانمایه ٔ نیک رای که بیداد را نیست با داد جای . فردوسی .بسی رای زن موبد نیک رای پژوهید و آورد باری به جای . فردوسی .همی کو...
-
سبک رای
لغتنامه دهخدا
سبک رای . [ س َ ب ُ] (ص مرکب ) کم عقل . بی خرد. احمق . نادان : برگردد بخت از آن سبک رای کَافزون ز گلیم خود کشد پای .نظامی .
-
سلیم رای
لغتنامه دهخدا
سلیم رای . [ س َ ] (ص مرکب ) درست اندیشنده : در بخت چو من سلیم رایی شایستی اگر بدی وفایی .نظامی .
-
شوریده رای
لغتنامه دهخدا
شوریده رای . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دیوانه . مجنون . (از ناظم الاطباء). گم کرده خرد : کشنده دو سرهنگ شوریده رای بنزد سکندر گرفتند جای . نظامی . || با رأی ناصواب : چه جای است این که بس دلگیر جای است که زد رایت که بس شوریده رای است . نظامی .پریشان خاطر...
-
شوم رای
لغتنامه دهخدا
شوم رای . (ص مرکب )که رای و نظر نحس و بد دارد. بداندیشه : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن .مولوی .
-
عالی رأی
لغتنامه دهخدا
عالی رأی . [ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) آنکه او را رأی ثاقب باشد.
-
وارونه رای
لغتنامه دهخدا
وارونه رای . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) بدنیت . بداندیشنده . معکوس اندیشه . بدرای : تو دانی که جمشید وارونه رای به کین است از ما و هم از خدای .فردوسی .
-
هم رای
لغتنامه دهخدا
هم رای . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . هم عقیده : روان سواران توران سپاه بدان رای گشتند هم رای شاه . فردوسی .ز قومی پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت . سعدی . || هم پیمان : سوی گنجینه رفتندآن دو هم رای ندیدند از جواهر هیچ بر جای .نظامی .