کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأس های مجاور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رأس الجبار
لغتنامه دهخدا
رأس الجبار. [ رَءْ سُل ْ ج َب ْ با ] (اِخ ) اصطلاح فلک ). رأس الجوزاء. آن هقعه است نزد منجمان . (از صور الکواکب ص 286). و رجوع به رأس الجوزاء شود.
-
رأس الجبل
لغتنامه دهخدا
رأس الجبل . [ رَءْ سُل ْ ج َ ب َ ] (اِخ ) نام نقطه ای است در شمال شبه جزیره ٔ عمان .
-
رأس الجدی
لغتنامه دهخدا
رأس الجدی . [ رَءْ سُل ْ ج َدْی ْ ] (اِخ ) اصطلاح فلک ) به اصطلاح هیأت ، آن محل از دایره ٔ منطقةالبروج که در محاذات اول برج جدی واقع شده و وقتی که آفتاب در این محل واقع گردد منتها بعد آن در طرف جنوب از خط استوا خواهد بود و مطابق است با اول فصل زمست...
-
رأس الجمجمة
لغتنامه دهخدا
رأس الجمجمة. [ رَءْ سُل ْ ج ُ ج ُ م َ ] (اِخ ) یا سر جمهت . (شاید سر جمجمه باشد). نقطه ای است در ساحل دریای اخضر (بحر عمان ) و ارض شحر، نزدیک مسقط. بیرونی گوید: تمام این سواحل مغاص (یعنی جای صید مروارید) میباشد. رجوع به الجماهر بیرونی ص 9 حاشیه شود.
-
رأس الجوزاء
لغتنامه دهخدا
رأس الجوزاء. [ رَءْ سُل ْ ج َ ] (اِخ ) آن جای هقعه است نزد عرب . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به رأس الجبار شود.
-
رأس الحدید
لغتنامه دهخدا
رأس الحدید. [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دماغه ای است در استان جزایر قسنطینه که عرض شمالی آن "5 ̍5 ْ37 و طول شرقی آن "21 ̍4 ْ49 میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
رأس الحرف
لغتنامه دهخدا
رأس الحرف . [ رَءْ سُل ْ ح َ ] (اِخ ) دیهی است ییلاقی در لبنان واقع در عبدا. (از اعلام المنجد).
-
رأس الحزب
لغتنامه دهخدا
رأس الحزب . [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح علم فتوت ، نام «کبیر» که او را شیخ و پدر نیز گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به کبیر و کلمه ٔ فتوت شود.
-
رأس الحمار
لغتنامه دهخدا
رأس الحمار. [ رَءْ سُل ْ ح ِ ] (اِخ ) شهری است نزدیک حضرموت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
-
رأس الحمل
لغتنامه دهخدا
رأس الحمل . [ رَءْ سُل ْ ح َ م َ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) سر حَمَل . نقطه ٔ اعتدال ربیعی . از (التفهیم مقدمه ص 147). و رجوع به همان متن ص 185 شود.
-
رأس الحوا
لغتنامه دهخدا
رأس الحوا. [ رَءْ سُل ْ ح َوْ وا ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای بر سر حوا که روشن تر از همه ٔ ستارگان صورت است ، و آنرا راعی نیز خوانند. (از صور الکواکب ص 104). و رجوع به راعی و صورت در صص 63 - 64 صور الکواکب شود.
-
رأس الخزیر
لغتنامه دهخدا
رأس الخزیر. [ رَءْ سُل ْ خ َ ] (اِخ ) دماغه ای است در انتهای جنوبی اسکندرون و ساحل سوریه و از سطح دریا 160 گز ارتفاع دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
رأس الخلیج
لغتنامه دهخدا
رأس الخلیج . [ رَءْ سُل ْ خ َ ] (اِخ ) دهکده ای است در مغرب مصر که در آن حبوب و ارزن کاشته میشود.
-
رأس الخیمة
لغتنامه دهخدا
رأس الخیمة. [ رَءْ سُل ْ خ َ م َ ] (اِخ ) قصبه ای است در سرزمین عمان واقع در 411هزارگزی شمال باختری مسقط و ساحل خلیج فارس . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
رأس الدیر
لغتنامه دهخدا
رأس الدیر. [ رَءْ سُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) ابن اعرابی گفته است : بمردی گفته میشود که بیارانش ریاست داشته باشد. رئیس رهبانان دیر. (یادداشت مرحوم دهخدا).