کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رأسالغول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Algol
رأسالغول
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] نخستین ستارۀ دوتایی گرفتی/کسوفی شناختهشده که قدر آن در تناوبی تقریباً 2/9 روزه، بین 2/1 و 3/4 تغییر میکند
-
واژههای مشابه
-
رأس الغول
لغتنامه دهخدا
رأس الغول . [ رَءْ سُل ْ ] (اِخ ) از صُوَر فلکی است و تغییرپذیر است از قدر دوم تا چهارم در شب اول جدی ، چون به شمال پشت کنیم صورت باشکوه قشنگی نزدیک سمت الرأس بنام جبار میبینیم ... (از بدایةالنجوم ص 145). کوکبی است از قدر دوم بر صورت برساوش . (جهان...
-
راس الغول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (نجوم) ra'solqul ستارهای در صورت فلکی شمالی برشاوش.
-
الغول
لغتنامه دهخدا
الغول . [ اَ ] (اِخ ) غول . رجوع به غول (اِخ ) شود.
-
حامل رأس الغول
لغتنامه دهخدا
حامل رأس الغول . [ م ِ ل ُ رَءْ سِل ْ ] (اِخ )نام دیگر صورت برساوش است . (جهان دانش ). برشاوش . حامل رأس الغول ، ای برنده ٔ سر غول که در بیابان مردم را گمراه کند. (التفهیم ). شکل یازدهم از بیست ویک شکل شمالی که بر فلک مرتسم است بصورت مردی بر پای چپ...
-
راس
واژگان مترادف و متضاد
۱. سر، کله ۲. انتها، قله، نوک ۳. بالا، فوق تا، عدد، واحد ۴. بزرگ، رئیس، مهتر ≠ مرئوس
-
راس
فرهنگ واژههای سره
سار
-
apex3, point 2
رأس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] بالاترین قسمت هر زائده یا انتهای هر اندامی در گیاهان متـ . نوک tip
-
رأس
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - سر. 2 - بزرگ و مهترِ قوم . 3 - واحدی برای شمارش چهارپایان . 4 - بلندی ج . روؤس (رئوس ).
-
راس
لغتنامه دهخدا
راس . (اِ) بمعنی راه باشد چه سین و ها را به یکدیگر تبدیل کنند چنانکه خروس و خروه . (انجمن آرای ناصری ). به لغت زند و پازند راه و جاده را گویند که به عربی طریق و صراط خوانند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مخفف راسو، موش خرما. (شعوری ج 2 ص 7).
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان جزیره ٔ صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان واقع در 6هزارگزی باختر آبادان و کنارشطالعرب . این ده دارای 1150 تن جمعیت میباشد. آب رأس از شطالعرب تأمین میشود و محصول عمده ٔ آن خرماست . قراء کوچک آن ذرعمیه ، غاتمیه ، ...
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع اِ) سر. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (کشاف اصطلاحات الفنون ) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ). ج ، ارؤس ، رؤس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سر که عضو بالایین جاندار است . (فرهنگ نظام ). آن...
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [ رَءْس ْ ] (ع مص ) بر سر زدن .(از متن اللغة) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
رأس
لغتنامه دهخدا
رأس . [رَءْس ْ ] (اِخ ) دیهی است از لبنان واقع در صور. (ازاعلام المنجد). از قراء بعلبک است که رود عاصی از آن سرچشمه میگیرد. (از نخبةالدهر دمشقی ص 207 و 107).