کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذی
/zi/
معنی
صاحبِ؛ دارایِ؛ دارنده: ذیجاه، ذیحیات.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذی
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) دارنده ، خداوند، صاحب . در فارسی بیشتر ذی گفته می شود و درست است زیرا در فارسی عوامل رفع ، نصب و جر نیست مانند:ذی حیات ، ذیحق ، ذیجاه .
-
ذی
لغتنامه دهخدا
ذی . (ع اِ) اسم اشاره ٔ قریب است . هذی . هذه . این زن .
-
ذی
لغتنامه دهخدا
ذی . (ع اِ) ذو، در حال جر. جائنی رجل ذومال . رایت رجلا ذامال ، مررت برجل ذیمال . خداوند. صاحب . دارای . مالک .و در تداول فارسی : ذی حیات و ذی علاقه و ذی حق . و ذی فن و ذی فنون و ذی مکرمت و ذیجلالت و ذی رفعت و ذی نبالت ومسرت و ذی قیمت و امثال آن آرند ...
-
ذی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zi صاحبِ؛ دارایِ؛ دارنده: ذیجاه، ذیحیات.
-
واژههای مشابه
-
ذِي
فرهنگ واژگان قرآن
صاحب - داراي (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذي" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" مي باشد )
-
stakeholder
ذینفع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] شخص یا سازمانی که فعالانه در کار پروژه شرکت دارد یا نحوۀ اجرا یا تکمیل پروژه بر سود یا زیان او تأثیر میگذارد
-
ذی حیات
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای حیات ، زنده ، جاندار.
-
ذی صلاحیت
فرهنگ فارسی معین
(صَ حِ یَّ) [ ع . ] (ص مر.) دارای صلاحیت ، دارای شایستگی برای مداخله در امری یا انجام کاری .
-
ذی جود
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص .) بخشنده ، سخی .
-
ذی حساب
فرهنگ فارسی معین
(حِ) [ ع . ] (اِمر.)1 - صاحب حساب . 2 - نمایندة وزارت دارایی در یک مؤسسة دولتی .
-
ذی حق
فرهنگ فارسی معین
(حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة حق ، برحق .
-
ذی ربط
فرهنگ فارسی معین
(رَ) [ ع . ] (ص مر.) دارای رابطه با موضوع مورد نظر.
-
ذی روح
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (ص مر.) دارای روح ، جاندار.
-
ذی شعور
فرهنگ فارسی معین
(شُ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة شعور، صاحب ادراک .