کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ذکیر
لغتنامه دهخدا
ذکیر. [ ذِک ْ کی ] (ع ص ) ذَکیر.
-
ذکوان
لغتنامه دهخدا
ذکوان . [ ذَک ْ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ای از قبائل عرب .
-
ذکوة
لغتنامه دهخدا
ذکوة. [ ذَک ْ وَ ] (اِخ ) بیشه ای است شیرناک . مأسدةای است .
-
ذکو
لغتنامه دهخدا
ذکو. [ ذَک ْوْ ] (ع مص ) ذکاء. ذک . سخت شدن زبانه ٔ آتش . || ذکو طیب ؛ پراکنده شدن بوی خوش . || ذکو شاة؛ گلو بریدن گوسفند. ذبح .
-
ذکار
لغتنامه دهخدا
ذکار. [ ذَک ْ کا ] (ع ص ) مردی ذکّار؛ آنکه بسیار یاد کند خدای تعالی را.
-
ذکارة
لغتنامه دهخدا
ذکارة. [ ذُک ْ کا رَ ] (ع اِ) خرمابنان نر. فحال النخل .
-
ذکوان
لغتنامه دهخدا
ذکوان . [ ذَک ْ ] (اِخ ) السمّان ، مکنّی به ابوصالح ، مولی جویریه ، تابعی است .
-
مذکیة
لغتنامه دهخدا
مذکیة. [ م ُ ذَک ْ کی ی َ ] (ع ص ) مؤنث مُذَکّی . رجوع به مُذَکّی شود.
-
ذکوانی
لغتنامه دهخدا
ذکوانی . [ ذَک ْ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است بنام ذکوان جدّی از اجداد. (انساب سمعانی ).
-
ذکوة
لغتنامه دهخدا
ذکوة. [ ذَک ْوَ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره . || سوخت . || خدرک زبانه زن . || تیزکننده . || مذبوح . گلوبریده .
-
مذکرة
لغتنامه دهخدا
مذکرة. [ م َ ذَک ْ ک ِ رَ ] (ع اِ) آنچه حفظ کنندیا بنویسند برای تذکار. یادداشت . (از متن اللغة).
-
ابراهیم بن ذکوان
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن ذکوان .[ اِ م ِ ن ِ ذَک ْ ] (اِخ ) حرّانی . از موالی جعفربن منصور عباسی . چندی وزیر هادی بن مهدی خلیفه بوده است .
-
ربع مذکر
لغتنامه دهخدا
ربع مذکر.[ رُ ع ِ م ُ ذَک ْ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ربع مقبل . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ربع مقبل شود.
-
مذکری
لغتنامه دهخدا
مذکری . [ م ُ ذَک ْ ک ِ ] (حامص ) عمل مذکر. واعظی . رجوع به مذکر شود : چون علم شرع که در روزگار قضا... و مذکری نرود. (قابوسنامه از فرهنگ فارسی معین ).
-
متذکرة
لغتنامه دهخدا
متذکرة. [ م ُ ت َ ذَک ْک ِ رَ ] (ع ص ) امراءةُ متذکرة، زنی که به مردان ماند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).