کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذکیة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذکیة
لغتنامه دهخدا
ذکیة. [ ذَ کی ی َ ] (ع ص ) تأنیث ذکی . نار ذکیة؛ آتش زبانه زن . آتش شعله زن . || رائحة ذکیة؛ بوئی تیز. بوئی تند.
-
ذکیة
لغتنامه دهخدا
ذکیة. [ ذُ / ذَ ی َ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش افروزند. هیزم آتش انگیز. (مهذب الاسماء). ج ، ذکی .
-
واژههای مشابه
-
ذکیه
فرهنگ نامها
(تلفظ: zakiye) (عربی) (مؤنث ذکی) به معنای تیز هوش و با هوش ، زن تیز خاطر .
-
ذکیه
فرهنگ فارسی معین
(ذَ یِّ) [ ع . ذکیة ] (ص .) مؤنث ذکی .
-
واژههای همآوا
-
زکیة
لغتنامه دهخدا
زکیة. [ زَ کی ی َ ] (اِخ ) دهی است میان بصره و واسط. (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان و نزهة القلوب ج 3 شود.
-
زکیة
لغتنامه دهخدا
زکیة. [ زَ کی ی َ ] (ع ص )تأنیث زَکی ّ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فانطلقا حتی اذا لقیا غلاما فقتله قال اقتلت نفساً زکیة بغیر نفس ... (قرآن 74/18). || ارض زکیة؛ زمین برومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زمین برومند و پاک . (از اقرب الموارد). رجوع به ...
-
جستوجو در متن
-
تیزخاطر
لغتنامه دهخدا
تیزخاطر. [ طِ ] (ص مرکب ) ذکی . فطن (مرد). فطنة (زن ). ذکیة. شهم . سبک فهم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
آتش انگیز
لغتنامه دهخدا
آتش انگیز. [ ت َ اَ ] (اِ مرکب ) فروزینه . ذکوة. ذکیه . (حبیش تفلیسی ). || رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. || (نف مرکب ) مجازاً، گوینده ٔ سخنان تند و خشمناک : آن دل شده زآن فسانه شد تیزبگشاد دهان آتش انگیز.؟
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
حادة
لغتنامه دهخدا
حادة. [ حادْ دَ ] (ع ص ) تأنیث حاد. تند. تیز. || رائحه ٔ حادّه ، ای ذکیة؛ بوئی تند. بوئی تیز. || سواره . (طب ّ). || مقابل مزمنه . (در بیماری ) .- زاویه ٔ حادّة ؛ زاویه ٔ تنگ تر از قائمة و منفرجة (هندسه ). رجوع به حادّ و زاویه شود .
-
حدیدة
لغتنامه دهخدا
حدیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید. || کارد تیز. شمشیر تیز. || ذکیه . تند. تیز: رائحة حدیدة؛ بوئی تند. بوئی تیز. رائحة ذکیة. || هم حد. هم سامان . ج ، حَدیدات ، حِداد، حَدائد. || یک پاره آهن : حدیدة محماة؛ یک پاره...
-
حب المنسم
لغتنامه دهخدا
حب المنسم . [ ح َب ْ بُل ْم ِ س َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب اختیارات گوید: حبی است به مقدار فلفلی و لون وی میان سرخی و زردی بود و بغایت املس و خوشبوی بود و زودشکن و مغز آن بغایت سفید بود و معطر و اهل یمن و اهل حجاز در عطریات بکار دارند و طبیعت وی گرم و خشک...