کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذکاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیزی خاطر
لغتنامه دهخدا
تیزی خاطر. [ ی ِ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ذکاء. زیرکی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
ذکو
لغتنامه دهخدا
ذکو. [ ذَک ْوْ ] (ع مص ) ذکاء. ذک . سخت شدن زبانه ٔ آتش . || ذکو طیب ؛ پراکنده شدن بوی خوش . || ذکو شاة؛ گلو بریدن گوسفند. ذبح .
-
ذی نبالت
لغتنامه دهخدا
ذی نبالت . [ ن َ ل َ ] (ع ص مرکب ) صاحب ذکاء و نجابت و فضل . و در عناوین نویسند: خدمت ذی نبالت فلان ...
-
هوشمندی
لغتنامه دهخدا
هوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی هوشمند. ذکاء. ذکاوت . فطانت : جوانان ورا پاسخ آراستنددل هوشمندی بپیراستند. فردوسی .بالای سرش ز هوشمندی میتافت ستاره ٔ بلندی .سعدی .
-
نبل
فرهنگ فارسی معین
(نُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) نجابت ، بزرگی . 2 - فضل . 3 - آگاهی . 4 - تیزی خاطر، ذکاء. 5 - (ص .) صاحب نجابت ، نجیب . 6 - خداوند فضل .
-
ذکاة
لغتنامه دهخدا
ذکاة. [ ذَ ] (ع مص ) ذکاء. ذبح . گلو بریدن حیوان : ذکاةالجنین ذکاة امّه . و در فقه ذکات با اختلاف نوع حیوان مختلف باشد. چنانکه ذکاة ماهی در خشکی مردن آن و در شترنحر آن و در گوسفند و گاو و امثال او ذبح آنهاست .
-
ژفرن
لغتنامه دهخدا
ژفرن . [ ژُ رَ ] (اِخ ) مادموازل ماری ترز. نام زنی با ذکاء و هوشی وافر. مولد پاریس بسال 1699 و وفات بسال 1777 م . خانه ٔ او مجمع فیلسوفان وقت بود.
-
المعیة
لغتنامه دهخدا
المعیة. [ اَ م َ عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) تیزرایی و تیزهوشی . ذکاء، و معنی آن خصلتی است که منسوب به المعی باشد و اشتقاق آن از «لَمَعَ النار» بمعنی روشن شدن آتش است . (از اقرب الموارد).
-
داود
لغتنامه دهخدا
داود. [ وو ] (اِخ ) ابن اسماعیل المکتب مکنی به ابوالحسن راوی است و اهل حفظ و ذکاء و حدود سال 520هَ . ق . درگذشته است . (الحلل السندسیة ج 2 ص 170).
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ِل ل ] (ع اِ) شفا از بیماری . (منتهی الارب ). شفاء. (اقرب الموارد). || (ص ) مباح : هو لک حل و بل ؛ یعنی مباح ، یاشفاء، و یا از اتباع است . || داهیه و صاحب ذکاء و فتنه : هو بل ابلال ؛ او داهیه ٔ دواهی و فتنه و صاحب ذکاء است . (از منتهی الارب ...
-
یوح
لغتنامه دهخدا
یوح . (ع اِ) یوحی . آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (از مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یوح آفتاب است و بوح مصحف آن ، و بوح فقط به معنی نفس است و لاغیر. (از نشوءاللغة ص 28). بوح . یوحی .خورشید. خور. مهر. هور. شارق . شمس . ذکاء. بیضاء. شرق . ذک...
-
دریابندگی
لغتنامه دهخدا
دریابندگی . [ دَرْ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) دریابنده بودن . حالت و چگونگی دریابنده . عمل دریافتن . دریافت . فهم . ادراک . اندریافت : هر دبیر که ذکاء و دریابندگی و خرد او بر این جمله باشد جز معلمی را نشاید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 31). و رجوع به در...
-
شعله زن
لغتنامه دهخدا
شعله زن . [ش ُ ل َ/ ل ِ زَ ] (نف مرکب ) شعله خیز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ): ذکوره ، ذکاء؛ خدرک شعله زن . نار ذکیه ؛ آتش شعله زن . جاحم ؛ خدرک آتش سخت شعله زن . جحیم ؛ آتش شعله زن . (منتهی الارب ). و رجوع به شعله خیز شود.
-
نبلة
لغتنامه دهخدا
نبلة. [ ن َ ل َ ] (ع اِ) واحد نبل ، به معنی یک تیر تازی . (از ناظم الاطباء) (از المنجد). رجوع به نَبْل شود. || لبلاب سپید. (ناظم الاطباء). || عطیه . (ناظم الاطباء). رجوع به نُبلَة شود. || (ص ) هر چیز که دارای اهمیت باشد. (منتهی الارب ). || تأنیث نبل...
-
ابوواثله
لغتنامه دهخدا
ابوواثله . [ اَ بو ث ِ ل َ ] (اِخ ) ایاس بن معاویةبن قرةبن ایاس المزنی . او از دست عمربن عبدالعزیز قاضی بصره بود و در 76 سالگی به سال 122 هَ . ق . درگذشت . وی بفطنت و ذکاء ضرب المثل است . و رجوع به ایاس ... شود.