کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذؤیب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ثبراء
لغتنامه دهخدا
ثبراء. [ ] (اِخ ) گویند کوهی است در شعر ابی ذؤیب . (مراصد الاطلاع ). و گفته اند درختی است .
-
قمیری
لغتنامه دهخدا
قمیری . [ ق َ / ق ُ م َ ] (اِخ ) ذویب بن حلحلةبن عمروبن کلیب بن اصرم بن عبداﷲبن قمیر صاحب بُدن رسول خدا(ص ) است و گویند، ذویب بن حبیب بن حلحلة. ابوحاتم رازی ذویب بن حبیب را کس دیگری میداند و گوید: وی یکی از افراد طایفه ٔ بنی مالک بن افص است و همان اس...
-
عکراش
لغتنامه دهخدا
عکراش . [ ع َ / ع ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب بن حرقوص ، مکنی به ابوالصهبا. صحابی است . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابوالصهباء شود.
-
ابوالصهباء
لغتنامه دهخدا
ابوالصهباء. [ اَ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) عکراش بن ذؤیب بن حرقوس . صحابیست و او سرآمد تیراندازان روزگار خود بود.
-
صعدة
لغتنامه دهخدا
صعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) نام اسب ذؤیب هلال است . || ماده بزی است . (منتهی الارب ).
-
عمانی
لغتنامه دهخدا
عمانی . [ ع ُ ] (اِخ ) محمدبن ذؤیب تمیمی نهشلی ، مکنی به ابوالعباس و مشهور به عمانی راجز. رجوع به عمانی راجز شود.
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ذویب . گویند اول کس که دست به بیعت امیرالمؤمنین علی (ع ) دراز کرد طلحةبن زبیر بود و دست او به علت جراحتی که در غزوه ٔ احد بدان رسیده شل بود. ابن ذویب در آن وقت به تطیر گفت : «ید شلاء بیعته لاتتم ». (ازترجمه ٔ طبری بلعمی ) و...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالرحمن بن ابی ذؤیب مفسر. معروف به سدی . اصفهانی . رجوع به اسماعیل ... شود.
-
غیل
لغتنامه دهخدا
غیل . [ غ َ ] (اِخ ) جایی است قریب یلملم . (منتهی الارب ). جایگاهی است در صدر یلملم . ذؤیب بن بیئةبن لام گوید : لعمری لقد ابکت قریم و اوجعوابجزعة بطن الغیل من کان باکیا.(از معجم البلدان ).
-
غویةبن سلمی
لغتنامه دهخدا
غویةبن سلمی . [ غ ُ وَی ْی َ ت ُ ن ُ س ُ ] (اِخ ) ابن ربیعة. وی از بنی ثعلبةبن ذؤیب ، و شاعر دوره ٔ جاهلیت بود. رجوع به المعرب جوالیقی ص 293 حاشیه ٔ 8 شود.
-
عمقی
لغتنامه دهخدا
عمقی . [ ع ِ قا ] (اِخ ) وادیی است در بلاد هذیل . و گویند زمینی است از برای هذیل ، و نام آن در شعر ابوذؤیب آمده که در معجم البلدان منقول است و آن را به ضم اول نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ). زمینی است که در آن صاحب ابی ذؤیب کشته شد. (از منتهی ا...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذؤیب الهذلی . علامه شنقیطی وی را خالدبن زهیر دانسته و ابوذؤیب را خال اومی داند نه پدر او. اسحاق از یونس حکایت می کند که اهون عیوب شعر زحاف است و زحاف نقص یک جزء است و از سایر اجزاء و این نقصان یا اخفی است یا اشنع چون «کاف »...
-
عمانی راجز
لغتنامه دهخدا
عمانی راجز. [ ع ُ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) محمدبن ذُؤَیب فُقَیمی . مشهور به عمانی راجز. وی از شعرا بود و اخباری درباره ٔ او با هارون الرشید و دیگران در عیون الاخبار و الموشح آمده است . رجوع به عیون الاخبار دینوری ج 1 ص 93 و 231 و الموشح مرزبانی ص 297 شود. ا...
-
اشجعی
لغتنامه دهخدا
اشجعی . [ اَ ج َ ] (اِخ ) ابویحیی بن معن بن عیسی بن دینار فراز اشجعی . مولای اشجع از مردم مدینه بود. وی از ابن ذؤیب و مالک بن انس روایت کرد... و بسال 198 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی برگ 38 «ب »).
-
اشتر بختی
لغتنامه دهخدا
اشتر بختی . [ اُ ت ُ رِ ب ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشتر خراسانی : از من عجب میکردند که یا بنت ذویب ، این نه آن خر است که با ما براه می آید، این اشتر بُختی است . من گفتم این نه آن خر است این کاری دیگر است . (تاریخ سیستان ).اشتران بختیم اندر سبق مست ...