کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوق زده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذوق زده
معنی
( ~. زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر شنیدن خبری خوش دچار هیجان و نشاط شده باشد. 2 - ویژگی چهره ای که در آن شادی نمایان است .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
cock-a-hoop
-
جستوجوی دقیق
-
ذوق زده
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - کسی که بر اثر شنیدن خبری خوش دچار هیجان و نشاط شده باشد. 2 - ویژگی چهره ای که در آن شادی نمایان است .
-
ذوق زده
لغتنامه دهخدا
ذوق زده . [ ذَ / ذُو زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سخت شادان .
-
واژههای مشابه
-
عالم ذوق
لغتنامه دهخدا
عالم ذوق . [ ل َ م ِ ذَ / ذُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حالت شادمانی و خرمی . (ناظم الاطباء).
-
شوق ذوق
لغتنامه دهخدا
شوق ذوق . [ ش َ / شُو ذَ / ذُو ] (اِ مرکب ) خرسندی . خوشی . خواهش . آرزوی . رغبت . (ناظم الاطباء). رجوع به شوق و ذوق شود.
-
هم ذوق
لغتنامه دهخدا
هم ذوق . [ هََ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) هم سلیقه . (یادداشت مؤلف ). دو تن که علایق و تمایلات مشابه دارند. هم طبع.
-
بی ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bizo[w]q ۱. بیسلیقه.۲. کسی که علاقه و توجه به زیبایی و هنر نداشته باشد.
-
ذوق یافتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) درک کردن ، حس کردن .
-
ذوق کردن
لغتنامه دهخدا
ذوق کردن . [ ذَ /ذُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام . سخت شادمانی نمودن . اظهار سرور و انبساط بسیار کردن : گر چه کردم ذوقها از آشنائیهای اوانتقام از من کشید آخر جدائیهای او.وحشی .
-
ذوق بخش
لغتنامه دهخدا
ذوق بخش . [ ذَ ب َ ] (نف مرکب ) شادی بخش : صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است وقت گل خوشباد کزوی وقت میخواران خوش است .حافظ.
-
مرده ذوق
لغتنامه دهخدا
مرده ذوق . [ م ُ دَ / دِ ذَ ] (ص مرکب ) آنکه حس ذوق او باطل باشد. (آنندراج ). بی ذوق . فاقد ذوق سلیم : ترسم که مرده ذوق شمارند خضر راجان دادنی ز شوق تو روزی هوس نکرد.ظهوری (آنندراج ).
-
اهل ذوق
لغتنامه دهخدا
اهل ذوق . [ اَ ل ِ ذَ / ذُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که تجلیات وی از مقام روح و قلب به مقام نفس و قوای آن نازل شود چنان که آنها را بحس دریابد و با ذوق درک کند بلکه چنان از سیمای آنان هویدا گردد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به حکمت الاشراق ص 15...
-
بی ذوق
لغتنامه دهخدا
بی ذوق . [ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) (از: بی + ذوق ) بی مزه .(ناظم الاطباء). || بی سلیقه . آنکه مابین خوبی و بدی فرق نگذارد. (ناظم الاطباء). آنکه قوه ٔ تمیز زیبائی و جمال ندارد. (یادداشت مؤلف ). آنکه نتواند زیبائیها را احساس کند. مقابل با ذوق : گر ذوق نی...
-
خوش ذوق
لغتنامه دهخدا
خوش ذوق . [ خوَش ْ / خُش ْ ذَ / ذُو ] (ص مرکب ) آنکه ذوق نیکو دارد. خوش سلیقه .
-
خوش ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošzo[w]q ۱. خوشقریحه؛ خوشطبع.۲. خوشسلیقه.