کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذود
لغتنامه دهخدا
ذود. [ ذَ ] (ع اِ) جماعت سه شتر ماده تا ده یا پانزده یا بیست یا سی یا مابین دو و نه و واحد و جمع در آن یکسان است یا آن جمعی است بی واحد و یا واحد است و جمع آن اَذواد است ودر مثل آمده است : الذود الی الذود ابل . و شیخ اجل سعدی علیه الرحمة آنرا بدین صو...
-
ذود
لغتنامه دهخدا
ذود. [ ذَ ] (ع مص ) راندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) دفع. طرد. || دور کردن . ذیاد. سوق . راندن . چنانکه شتران را. || دفاع و حمایت از حسب و اهل و مانند آن .
-
ذود
لغتنامه دهخدا
ذود. [ ذُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ذائد.
-
واژههای همآوا
-
زود
واژگان مترادف و متضاد
پگاه، سریع، سریعاً، فیالحال، گاه ≠ دیر
-
زود
لغتنامه دهخدا
زود. (ق ) شتاب و جَلد و با لفظ کردن و بودن مستعمل است ... (آنندراج ). جلد و سریع و شتاب و به سرعت و شتاب و به تندی . و فی الفور و معجلاً. (ناظم الاطباء). تند. سریع. به شتاب : «زود به مقصد می رسد». (فرهنگ فارسی معین ). به سرعت . به شتاب . سریع. تند. ف...
-
زود
لغتنامه دهخدا
زود. [ زَ ] (ع مص ) آماده و مهیا کردن توشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زود
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ق .) تند، سریع .
-
زود
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [پهلوی: zūt] zud ۱. [مقابلِ دیر] پیش از وقت.۲. (قید) تند؛ باشتاب؛ سریع.
-
زود
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: zü طاری: zü طامه ای: zu طرقی: zü کشه ای: zi نطنزی: zu
-
جستوجو در متن
-
اذواد
لغتنامه دهخدا
اذواد. [ اَذْ ] (ع اِ) ج ِ ذَود.
-
ذائد
لغتنامه دهخدا
ذائد. [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذَود. سائق . راننده . دورکننده . ج ، ذَاءِدَة، ذُوَّد، ذُوّاد: رجل ذائد؛ مردی حامی حقیقت و دفّاع از عرض خویش . || نام اسبی از نسل حرون ، فحل معروف .
-
ذیاد
لغتنامه دهخدا
ذیاد. (ع مص ) ذود. طرد. دفغ. تذوید. راندن . (تاج المصادربیهقی ). دور کردن .
-
تذوید
لغتنامه دهخدا
تذوید. [ ت َذْ ] (ع مص ) مبالغه ٔ ذود. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). راندن و دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).