کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوحیات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذوحیات
/zuhayāt/
معنی
دارای حیات؛ زنده؛ جاندار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
amphibious
-
جستوجوی دقیق
-
ذوحیات
فرهنگ فارسی معین
(حَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذی حیات .
-
ذوحیات
لغتنامه دهخدا
ذوحیات . [ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به بذی حیات شود.
-
ذوحیات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: ذوحیاة] ‹ذیحیات› [قدیمی] zuhayāt دارای حیات؛ زنده؛ جاندار.
-
ذوحیات
دیکشنری فارسی به عربی
برمائي
-
جستوجو در متن
-
amphibians
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوزیستان، ذوحیات
-
amphibian
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دوزیستان، ذوحیات
-
batrachians
دیکشنری انگلیسی به فارسی
batrachians، ذوحیات
-
برمائي
دیکشنری عربی به فارسی
خاکي و ابي , دوجنسه , ذوحياتين , دوزيستان , ذوحيات
-
batrachian
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بتراچیان، ذوحیات، وابسته بخانواده غوک، دوزیست
-
نفس زن
لغتنامه دهخدا
نفس زن . [ ن َ ف َ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب دم و جاندار. (آنندراج از فرهنگ زلیخای جامی ). که نفس می زند. که تنفس می کند. که حیات دارد. ذوحیات .
-
نفس کش
لغتنامه دهخدا
نفس کش . [ ن َ ف َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) متنفس . (یادداشت مؤلف ). جاندار. که نفس می کشد. که تنفس می کند. زنده . ذوحیات . نفس زن . || در تداول ، عربده جو. که عرض اندام کند. که جرأت عرض اندام کردن داشته باشد. که به نزاع و مبارزه قدم پیش نهد. || (اِ ...
-
جانور
لغتنامه دهخدا
جانور. [ ن َ / ن ِ / ن ْ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرکب از جان + پسوند اتصاف ور. در پهلوی جانور حیوان زنده . حیوان جانور گویا. حیوان ناطق . (دانشنامه ص 5 س 5) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مطلق حیوان . (بهار عجم ) (آنندراج ). زنده . حی . حیوان . (ناظم الاط...