کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوالمنن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذوالمنن
/zolmenan/
معنی
۱. صاحب منتها؛ صاحب عطاها و احسانها.
۲. (اسم، صفت) از صفات خدایتعالی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذوالمنن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ نَ) [ ع . ] (ص مر.) نک ذوالمن .
-
ذوالمنن
لغتنامه دهخدا
ذوالمنن . [ ذُل ْ م ِ ن َ ] (ع ص مرکب ) صاحب منتها. صاحب عطاها. صاحب احسانها. || (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی ، تقدست اسمائه : ای اختیار کرده ٔ سلطان روزگارلابلکه اختیارخداوند ذوالمنن . فرخی .درخورآن فضل که خواهی ترادولت و اقبال دهد ذوالمنن . فرخ...
-
ذوالمنن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zolmenan ۱. صاحب منتها؛ صاحب عطاها و احسانها.۲. (اسم، صفت) از صفات خدایتعالی.
-
جستوجو در متن
-
منن
لغتنامه دهخدا
منن . [ م ِ ن َ ] (ع اِ) ج ِ منت . (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هرچه یابد ببخشد و ننهدبه رسانندگان مال منن . فرخی .چون گردن احرار ز بار منن خویش دهقان اجل احمد سمسار شکسته . سوزنی .کای خدا زین خواجه ٔ صاحب منن چون نیاموزی تو بند...
-
اختیارکرده
لغتنامه دهخدا
اختیارکرده . [ اِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مختار. برگزیده . منتخب : ای اختیارکرده ٔ سلطان روزگارلابل که اختیار خداوند ذوالمنن . فرخی .قضاة و صاحب بریدان که اخبار انهاء میکنند اختیارکرده ٔ حضرت ما باشند. (تاریخ بیهقی ). ایشانرا میباید آزمود تا تنی چ...
-
شنود
لغتنامه دهخدا
شنود. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) شنودن .عمل شنودن . اِستماع . مقابل گفت . (یادداشت مؤلف ).- شنود و گفت ؛ شنیدن و گفتن : گرنه از بهر شنود و گفت مدح تو بدی آدمی را نافریدی ذوالمنن گوش و دهن . سوزنی .- گفت و شنود ؛ سخن کردن و استماع نمودن :...
-
دادآور
لغتنامه دهخدا
دادآور. [ وَ ] (نف مرکب ) عدالت آورنده . دادآر : ازو ویژه آباد هر بوم و برکه یزدان دادآورش دادفربتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن . شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال . شمسی (یوسف و زلیخا).که ام منکه بر...
-
رازدان
لغتنامه دهخدا
رازدان . (نف مرکب ) داننده ٔ راز. آگاه بر سخن پوشیده . محرم راز. (آنندراج ) : شاه جوان را چو تویی رازدان رخ بگشا چون دل شاه جهان . نظامی .چون شمارندم امین و رازدان دام دیگرگون نهم در پیششان . مولوی . || واقف بر اسرار و مطلع به رموزات . (ناظم الاطباء)...
-
چمچمه
لغتنامه دهخدا
چمچمه . [ چ ُ چ ُ م َ / م ِ ] (اِ صوت ) صدا و آواز پای را گویند وقت راه رفتن .(برهان ). آواز پای را گویند که هنگام راه رفتن برآید وشلپوی و شکاشک و شکک نیز گویند. (جهانگیری ). آوازپای را گویند که وقت راه رفتن برآید و آن را شلپوی نیز گویند. (انجمن آرا)...
-
مردود
لغتنامه دهخدا
مردود. [م َ ] (ع ص ) ردشده . بازگردانیده شده . برگردانده . مرجوع . بازگشت داده شده . || رانده . (دستورالاخوان ). مطرود. طردشده . نامقبول . واخورده : مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن . قاآنی .- مردود آمدن ؛ مطرود آمدن . طرد شدن . رانده شدن : کو زنده ای ک...
-
لم یزل
لغتنامه دهخدا
لم یزل .[ ل َ ی َ زَ ] (ع ص مرکب ) آنکه همیشه بوده است . پایدار. جاودان همیشه و پاینده و بی زوال و عبارت از ذات حق تعالی (و لم یزل در اصل یزال بود، و چون لم جازم بریزال درآوردند آخرش را جزم کردند الف به التقای ساکنین افتاد). (غیاث ): موجود لم یزل ؛ ق...
-
لابل
لغتنامه دهخدا
لابل . [ ب َ ] (ع ق مرکب ) (از: لا + بل ) گاه قبل بل ، لا زیاده کنند و این «لا» بعد ایجاب برای تأکید اضراب است : وجهک البدر لابل ِ الشمس لولم یقض للشمس کسفة و اُفول .ای میوه ٔ دل من لابل دل ای آرزوی جانم لابل جان . فرخی .ای اختیار کرده ٔ سلطان روزگا...
-
حبل المتین
لغتنامه دهخدا
حبل المتین . [ ح َ لُل ْ م َ ] (ع اِ مرکب ) رسن استوار. رشته ٔ محکم . عروةالوثقی . || شریعت اسلام . || قرآن . (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). و در شواهد ذیل گاه معنی شریعت و گاه قرآن و گاه شاید معنی اصلی آن مراد باشد : مگر خدمت تست حبل المتین که ...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) محمد کجج . تربیت در «دانشمندان آذربایجان »آرد: خواجه شیخ محمد پسر خواجه ابراهیم بن خواجه صدیق برادر خواجه محمد کججانی معروف است . وی شیخ الاسلام اعظم عهد ملک اشرف و سلطان اویس و سلطان حسین بود، ولی از سوء رفتار ملک اشر...