کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذوالجلال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذوالجلال
/zoljalāl/
معنی
۱. صاحب جلال و بزرگواری.
۲. (اسم، صفت) از صفات خدایتعالی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذوالجلال
فرهنگ فارسی معین
( ~. جَ) [ ع . ] (ص مر.) از صفات خداوند، دارندة جلال ، صاحب بزرگواری .
-
ذوالجلال
لغتنامه دهخدا
ذوالجلال . [ ذُل ْ ج َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) صاحب بزرگی . صاحب بزرگواری . خداوند بزرگواری و بزرگوار کردن . (قاضی خان بدرمحمد دهار). خداوند بزرگواری . دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی . و آن یکی از اسماء صفات خدای تعالی تقدست اسمائه است : خدایگان خراسان و آف...
-
ذوالجلال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zoljalāl ۱. صاحب جلال و بزرگواری.۲. (اسم، صفت) از صفات خدایتعالی.
-
واژههای مشابه
-
ذوالجلال والاکرام
لغتنامه دهخدا
ذوالجلال والاکرام . [ذُل ْ ج َ ل ِ وَل ْ اِ ] (اِخ ) خداوند بزرگی و گرامی کردن . (مهذب الاسماء). خداوند بزرگی و بزرگوار کردن . (قاضی خان بدر محمد دهار). اسمی از اسماء صفات خدای تعالی عز اسمه . مقتبس از آیه ٔ کریمه ٔ : تبارک اسم ربک ذی الجلال والاکرام...
-
جستوجو در متن
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی؟، مخففِ بارئ؟] [قدیمی] bār ۱. بزرگ؛ جلیل؛ بارفعت: باراله، بارخدا، بارپروردگار، ایزدبار، خالقبار، ذوالجلالبار.۲. (اسم) = بارخدا
-
ابتهال
لغتنامه دهخدا
ابتهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زاری . بزاری دعا کردن . (زوزنی ). دعا و زاری . زاری کردن . اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع . ضراعت . ضرع . استکانت : کم نمیکرد از دعا و ابتهال کرد اجابت مستعان ذوالجلال . مولوی .چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز...
-
انتسال
لغتنامه دهخدا
انتسال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فرزند شدن . (غیاث اللغات ). دارای نسل شدن . فرزنددار شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : چون عدو نبود جهاد آمد محال شهوت ار نبود نباشد انتسال . مولوی .چون بگیری شه رهی که ذوالجلال برگشاده ست ازبرای انتسال .مولوی .
-
شهره
لغتنامه دهخدا
شهره . [ ش َ رَه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف شهراه و شاهراه . شارع و راه بزرگ و وسیع. (ناظم الاطباء) : بر سر شهره ِ عجزیم کمر بربندیم رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم . خاقانی .جان از پی گرد موکب توبر شهره ِ ترکتاز بستیم . خاقانی .بر شهره ِ منزل کواکب اجرام بروج...
-
مدرج
لغتنامه دهخدا
مدرج .[ م َ رَ ] (ع اِ) جای رفتن و گذشتن . (منتهی الارب ). راه . (منتهی الارب ). طریق . (از اقرب الموارد). || مدرج النمل ؛ مَدَب ّ. راه مورچه . و هو مثل فی الخفاء، یقال : اخفی من مدرج النمل . (اقرب الموارد). || مذهب . مسلک . (از اقرب الموارد) (متن ال...
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از ا...
-
بادرات
لغتنامه دهخدا
بادرات . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بادرة. در تداول فارسی قدیم بمعنی انجام یافته و صادرشده بکار رفته است : و در جملگی احوال از حضرت ذوالجلال از بادرات اعمال و صادرات اقوال استغفار میکند. (جهانگشای جوینی ). و تداق از خوف بادرات سخنهای نافرجام و اندیشه های ...
-
بنانیه
لغتنامه دهخدا
بنانیه . [ ب َ نی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای از غلاة شیعه که پیرو بنان سمعان تمیمی بودند. اعتقاد آنان بر این بود که باری تعالی در علی حلول کرد و پس از وی در پسرش محمدبن حنیفه و پس از او در پسرش ابوهاشم و پس از او در بنان و نیز گویند: خداوند نیز فناپذیر است...
-
دادآور
لغتنامه دهخدا
دادآور. [ وَ ] (نف مرکب ) عدالت آورنده . دادآر : ازو ویژه آباد هر بوم و برکه یزدان دادآورش دادفربتوفیق دادآور ذوالمنن بگسترد دین در دل مرد و زن . شمسی (یوسف و زلیخا). همی رفت یوسف بچندین جمال بتوفیق دادآور ذوالجلال . شمسی (یوسف و زلیخا).که ام منکه بر...