کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذهننوشته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
script, script schema
ذهننوشته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ساختار طرحوارهای شناختی که مانند یک نقشۀ ذهنی، فعالیتها و اعمال اصلی یک فعالیت پیچیده نظیر روابط زمانی و سببی آن را نمایش میدهد
-
واژههای مشابه
-
ذهن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خرد، هوش ۲. درک، فهم ۳. استعداد ۴. خاطر، ضمیر، فکر ۵. قلب ۶. مغز
-
ذهن
فرهنگ واژههای سره
هوش، اندیشه، یاده
-
ذهن
فرهنگ فارسی معین
(ذِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - فهم ، دریافت . 2 - حافظه ، یاد. 3 - هوش ، خرد. ج . اذهان . 4 - باطن ، درون .
-
ذهن
لغتنامه دهخدا
ذهن . [ ذِ ] (ع اِ) فهم . دانست . عقل . دریافت . (منتهی الارب ). هوش . (قاضیخان بدر محمد دهار). خرد. زیرکی . فهم . (منتهی الارب ). تیزی خاطر. (منتهی الارب ). یاد و هوش . قوت درک . قوه ٔ مستعده ٔ اکتساب حدود و آراء. فهمیدگی . (غیاث ). قدرت مدرکه . (غی...
-
ذهن
لغتنامه دهخدا
ذهن . [ ذِ / ذَ هََ ] (ع مص ) ذهننی عنه ؛ فراموش گردانید مرا از آن . || غالب آمدن کسی را در تیزی خاطر و حفظ قلب . (منتهی الارب ). و جرجانی در تعریفات گوید: قوة للنفس تشمل الحواس الظاهرة و الباطنة، معدة لاکتساب العلوم . و باز گوید: هو الاستعداد لادراک...
-
ذهن
لغتنامه دهخدا
ذهن . [ ذُ ] (اِخ ) ابن کعب . بطنی است از مذحج .
-
ذهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اذهان] zehn ۱. فهم؛ دریافت.۲. یاد.۳. قوۀ باطنی که مطالب را به یاد نگه میدارد؛ هوش.
-
ذهن
دیکشنری فارسی به عربی
ذکري , عقل , عقلية
-
نوشته
لغتنامه دهخدا
نوشته . [ ن َ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پیچیده . درنوردیده . (برهان قاطع). نوردیده : نوشته به دستار چیزی که بردچنان هم نوشته به بیژن سپرد. فردوسی .|| طی شده . گذشته . ماضی : از روزگار گذشته و قرن های نوشته . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 118).
-
نوشته
لغتنامه دهخدا
نوشته . [ ن ِ وِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کتابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نوشته شده . که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند : از برگ چون صحیفه بنوشته شد زمین وز ابر چون صلایه سیمین...
-
نوشته
واژگان مترادف و متضاد
اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته ≠ گفته
-
نوشته
فرهنگ فارسی معین
(نِ وِ تِ) 1 - (اِمف .) تحریر شده . 2 - (اِ.) نامه ، مراسله . 3 - رسید، سند.
-
نوشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی از نَوَشتن) [قدیمی] navašte ۱. پیچیدهشده: ◻︎ نَوَشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی: ۳/۳۷۵).۲. درنوردیدهشده؛ طیشده.