کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
براءت (ذمه) کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بري
-
واژههای همآوا
-
زمح
لغتنامه دهخدا
زمح . [ زُم ْ م َ ] (ع ص ) ناکس . فرومایه . لئیم . || سست . کوتاه بالا و زشت روی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سیاه فام بدخلقت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه قبیح و شریر. (از اقرب الموارد).
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) زاج سفید را گویند ومعرب آن زمج است و بعضی گویند سنگی است شبیه به زاج . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سنگی است سفید که به هندی بهتکردی گویند. (فرهنگ رشیدی ). زاج . زاغ . زاک . شب . زمچ . نَک . (یادداشت بخط مرحوم ده...
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م َه ْ] (ع مص ) سخت شدن گرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سخت شدن گرما بر آن مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) شدت گرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شدت و سختی گرما. (ناظم ال...
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایین رخ است که در بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع است و 571 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زَم ْه ْ ] (ع مص ) اذیت دادن کسی را گرمی آفتاب . کل ذلک لغة فی الدال و الذال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل و نشوء اللغة ص 18 شود.
-
زمه
لغتنامه دهخدا
زمه . [ زِم ْ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و131تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
ضمه
فرهنگ فارسی معین
(ضَ مِّ) [ ع . ضمة ] (اِ.) یکی از حرکات که علامت آن « ُ » است .
-
زمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زمج› (شیمی) [قدیمی] zame = زاج١ 〈 زاج سفید
-
ضمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ضمَّة] (ادبی) zamme از حرکات یا اِعراب حروف که در موقع تلفظ آن لبها جمع میشود؛ پیش.
-
زَمّه
لهجه و گویش بختیاری
zamma نام وسیلهاى چوبى که با آن گِل و مصالح ساختمانى حمل مىکنند و داراى چهاردسته است.
-
زمه
لهجه و گویش تهرانی
خاکه
-
جستوجو در متن
-
برائت
لغتنامه دهخدا
برائت . [ ب َ ءَ ] (ع اِ مص ) برأت . رجوع به برأت شود.- برائت ذمه ؛ پاکی ذمه از وام و قرض . وارهیدگی ذمه از وام و دین . (ناظم الاطباء).
-
ذمم
لغتنامه دهخدا
ذمم . [ ذِ م َ ] (ع اِ) ج ِ ذِمّة.