کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذمرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذمرة
لغتنامه دهخدا
ذمرة. [ ذَ رَ ] (ع اِ) بانگ . فریاد. || (مص ) بانگ کردن شیر. (تاج المصادر بیهقی ).
-
واژههای همآوا
-
زمرة
لغتنامه دهخدا
زمرة. [ زَ م ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث زَمِر. کم موی و کم پشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
زمرة
لغتنامه دهخدا
زمرة. [ زُرَ ] (ع اِ) فوج و گروه یا گروه متفرق از مردم . ج ، زُمَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گروه . (ترجمان القرآن ). گروه مردمان . (دهار). گروه مردم . (غیاث ). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ابی ضمرة تمیمی . یکی ازپانزده تن حکام عرب به جاهلیت . رجوع به حکام شود.
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن بکربن عبدمناةبن کنانة از عدنان . جدی جاهلی است . و از فرزندان وی گروهی به بلاد اشمونیین مصر فرودآمدند و عمروبن امیةالضمری بدیشان منسوب است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 441).
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ثعلبة بهزی ، از مردم قبیله ٔ بهز. صحابیست .
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن ربیعة. محدث است و از ابن شوذب و ریان بن مسلم و سری بن یحیی و غیرهم روایت کند. رجوع به المصاحف ص 132 و 177 و سیره ٔ عمربن عبدالعزیز شود. صاحب عیون الاخبار گوید: ضمرةبن ربیعة قال : سمعت ابراهیم بن ادهم یقول : ارض باﷲ صاحباً ...
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن لبید الحماسی کاهن . از مردان عرب . وی در وقعه ٔ یوم الصفقه یعنی یوم الکلاب الثانی حضور داشت . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 83 شود.
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن معیر. رجوع به ابومحذوره شود.
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) الحروری . از معاصرین جعفربن یحیی . عمروبن مسعدة به وی نامه نوشت و جعفربن یحیی بر پشت آن توقیع کرد: اذا کان الاکثار ابلغ کان الایجاز تقصیراً و اذا کان الایجاز کافیاً کان الاکثار عیّاً. (عقد الفرید ج 4 ص 241).
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) النهشلی . مردی ازعرب که در جنگ ذات الشقوق انبازی داشت و سوگند یاد کرد که : الخمر عَلَی َّ حرام حتی یکون له یوم یکافئه (ای یوم النسار). فاغار علیهم فقتلهم . و قال فی ذلک :الاَّن َ ساغ لی الشراب و لم اکن آتی الفجار و لااشد تکلمی...
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) پسر حلیمه بنت ابی ذویب السعدیه . مرضعه و حاضنه ٔ رسول صلوات اﷲ علیه . صاحب تاریخ سیستان گوید: «حلیمه گفت محمد (ص ) در کودکی روزی مرا گفت که یاران من کجااند؟ گفتم ایشان گوسپندان بچراگاه برند شب را بازآیند. بگریست که مرا با ایشا...
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ )ابن ربیعة، الرملی فلسطینی ، ابوعبداﷲ. تابعی است .
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (ع ص ) زن باریک شکم لطیف بدن نازک اندام . (منتهی الارب ). || (اِ) گروه . ج ، ضُمر. (مهذب الاسماء). || (اِخ ) گروهی است از کنانه . (منتهی الارب ).- بنوضمرة ؛ گروه عمروبن امیة ضمری . (منتهی الارب ).