کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذلیلی
معنی
(ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ذلت ، خواری .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذلیلی
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع - فا. ] (حامص .) ذلت ، خواری .
-
ذلیلی
لغتنامه دهخدا
ذلیلی . [ ذَ ] (حامص ) ذِلّت . مذلَّت : ذلیلی در طمع میدان به تحقیق چو عزت در قناعت دان و توفیق .(منسوب به ناصرخسرو).
-
واژههای همآوا
-
زلیلی
لغتنامه دهخدا
زلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع اِ) زلل . (منتهی الارب ). رجوع به زلل در همین لغت نامه شود.
-
زلیلی
لغتنامه دهخدا
زلیلی . [ زِل ْ لی لا ] (ع مص ) از مصدر زل ، لغزیدن پای در گل یا در سخن و خطا کردن . (منتهی الارب ). زل و زلا و زلیلاء و زلیلی . رجوع به زل شود. (ناظم الاطباء). در زلل گذشت . (آنندراج ). رجوع به زل ، زلل و ماده ٔ قبل شود.
-
ضلیلی
لغتنامه دهخدا
ضلیلی . [ ض َ لی لا ] (اِخ ) نام جایگاهی است (ابن القطاع آن را در ابنیه ٔممدوده آورده و ضلیلاء گفته است ). (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
مذلت
فرهنگ فارسی معین
(مَ ذَ لَّ) [ ع . مذلة ] (اِمص .) خواری ، ذلیلی .
-
این سری
لغتنامه دهخدا
این سری . [ س َ ] (ص نسبی ) این جهانی . دنیوی . مقابل آن سری : هر ذلیلی که حق عزیز کندآن عزیزیش این سری منگر. خاقانی .|| ظاهری . عرضی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قرملة
لغتنامه دهخدا
قرملة. [ ق َ م َ ل َ ] (ع اِ) یکی قرمل . درختی است سست و بی خار که زیر پا بشکند، و بدان مثل زده شده است : ذلیل عاذَ بقرملة؛ یعنی خود خوار است و پناه به ذلیلی دیگر برده است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ذُّلِّ
فرهنگ واژگان قرآن
ذليلي - کوچکي -ناتواني (در عبارت "ﭐخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ ﭐلذُّلِّ "کنايه اي است برگرفته ازحالتي که جوجه براي طلب غذا از پدرومادرش به بالهاي خود مي دهد و منظور اين است که در برابر پدر ومادرت اين چنين باش .همچنين در عبارت "لَمْ يَکُن لَّهُ وَلِيٌّ مِّ...
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (حامص ) عزت . گرامی بودن . ارجمندی . احترام . (از فرهنگ فارسی معین ) : هر ذلیلی که حق عزیز کنددر عزیزیش منکری منگر. خاقانی .و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ٔ ما اوست . (مصنفات باباافضل از فرهنگ فا...
-
عزیز کردن
لغتنامه دهخدا
عزیز کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . احترام کردن . اعزاز. (فرهنگ فارسی معین ). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن . عزت دادن : عزیز نبود آنکس که تو عزیز کنی زبهر آنکه عزیز تو زود گردد خوار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .آنکس که چنین عزیز کردت ازبهر ت...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد.[ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) رویم بن احمدبن زید بن رویم بغدادی . یکی از کبار شیوخ تصوف در اواخر مائه ٔ سیم و اوائل مائه ٔ چهارم معاصر مکتفی و مقتدر عباسی است . و کنیت او را گروهی ابوبکر و بعضی ابوالحسین و برخی ابوشیبان گفته اند و رویم جدّ وی ...