کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذلیل
/zalil/
معنی
پست و زبون؛ خوار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس، ≠ عزیز
دیکشنری
abject, affected
-
جستوجوی دقیق
-
ذلیل
واژگان مترادف و متضاد
پست، حقیر، خوار، دون، زبون، فرومایه، متذلل، مغلوب، ناکس، ≠ عزیز
-
ذلیل
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) [ ع . ] (ص .) خوار، زبون . ج . اَذِلاّ ء یا اَذِلّه . ؛ ~ مرده دشنامی است کسان را.
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذَ ] (ع ص ) خوار. (دهار). مهین . زبون . حقیر.داخِر . مقابل عزیز، ارجمند، باارج . ج ، اَذِلَّة، ذِلال ، اَذِلاّء : بی دل شود عزیز، که گردد ذلیل و خوار. فرخی .آلتونتاشیان همه ذلیل شدند و برافتادند. (تاریخ بیهقی ص 706).خوکی زدر درآمد در پوست می...
-
ذلیل
لغتنامه دهخدا
ذلیل . [ ذِل ْ لی ] (ع ص ) ذلیل کننده . مُذِل ّ.
-
ذلیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اذلَّة] zalil پست و زبون؛ خوار.
-
واژههای مشابه
-
ذَلیل مرده،ذلیل مرگ شده.
لهجه و گویش تهرانی
با خفت بمیری!
-
ذلیل مرگ، ذلیل مرگ شدن
لهجه و گویش تهرانی
با خفت مردن
-
زن ذلیل
فرهنگ فارسی معین
(زَ. ذَ) [ ع - فا. ] (عا.) ویژگی آن که از زنش می ترسد و مطیع و فرمان بردار مطلق اوست .
-
ذلیل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اضطهد
-
ذلیل نمودن
دیکشنری فارسی به عربی
إذلال
-
ذلیل نشده
لهجه و گویش تهرانی
نفرین خفیف
-
زن ذلیل
لهجه و گویش تهرانی
کسی که از زنش حساب میبرد
-
زرد و ذلیل
لغتنامه دهخدا
زرد و ذلیل . [ زَ دُ ذَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید در اصل زرد و زریر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زردگونه . ناتوان . لاغر و نحیف . رنگ پریده : که طمع لاغر کند زرد و ذلیل نی ز درد و علت آمد او علیل .مولوی .
-
خوار و ذلیل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خوار و ذلیل گردانیدن . [ خوا /خا رُ ذَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ذلیل کردن . بدبخت کردن .بی قدر کردن . بی اعتبار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).