کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذله شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ذله شدن
واژهنامه آزاد
خسته شدن
-
واژههای مشابه
-
ذلة
لغتنامه دهخدا
ذلة. [ ذِل ْ ل َ / ذُل ْ ل َ ] (ع مص ) رجوع به ذلت شود.
-
ذِلَّةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
ذلت -خواري - کوچکي - ناتواني(ذلت در اصل لغت به معناي چيزي است که دستيابي بدان آسان است ، حال چه دستيابي محقق و چه فرضي)
-
واژههای همآوا
-
ذِله،()شدن
لهجه و گویش تهرانی
عاجز،کلافه
-
جستوجو در متن
-
مذلة
لغتنامه دهخدا
مذلة. [ م َ ذَل ْ ل َ ] (ع مص ) خوار شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). خوار گردیدن . (منتهی الارب ). ذل . ذلالة. ذلة. وتد. (متن اللغة). رجوع به مذلت شود.- عیرالمذلة ؛ میخ . (منتهی الارب ) (متن اللغة) (اقرب الموارد از اللسان ).
-
رهق
لغتنامه دهخدا
رهق . [ رَ هََ ] (ع مص ) فروپوشیدن چیزی را قوله تعالی :و لایرهق وجوههم قتر ولا ذلة . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). فروپوشیدن . (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن به چیزی و یا نزدیک شدن گرفتن چیزی ویا نزدیک شدن به چیزی اع...
-
غضاضة
لغتنامه دهخدا
غضاضة. [ غ َ ض َ ] (ع مص ) غضاضة کسی ؛ تازه روی گردیدن او. (منتهی الارب ) (آنندراج ). غضاضة شباب ؛ طراوت و تری و تازگی و جوانی . (از قطر المحیط). تازه شدن . (مجمل اللغة) (مصادر زوزنی ). تازگی . طراوت . (صراح ). || غضاضة طَرف ؛ فروخوابانیدن چشم را.(من...
-
مذلت
لغتنامه دهخدا
مذلت . [ م َ ذَل ْ ل َ ] (از ع اِمص ) ذل . ذلالت . ذلة. خوار شدن . (غیاث اللغات ). مذلة. رجوع به مذلة شود. || (اِمص ) خواری . ذلت . ذل . هوان . مقابل عزت : هر کس که می نخواهد او را به تخت ملک بادا به زیر خاک مذلت تنش نهان . فرخی .و آن قلم اندر بنانش ...
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] . جج ، اَیادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست .(ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (غیاث ) (ده...