کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ل َ ] (ع ص ، اِ) جای لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جای لغزناک . (دهار). زمینی که پا بر آن لغزان شود. (ترجمان القرآن ). زمین هموار بی گیاه . (غیاث اللغات ). و قوله تعالی : فتصبح صعیداً زلقاً ؛ ای ارضاً ...
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ل َ ] (ع مص ) لغزیدن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دلتنگ شدن از جایی ، پس کناره گزیدن از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدست انزال کردن نیز آمده و بعضی ...
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زَ ل ِ ] (ع ص ، اِ) لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زَلق و زَلَق شود. || مردی که پیش از مجامعت انزال کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرد زودخشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
زلق
لغتنامه دهخدا
زلق . [ زِ ] (اِ) سیخ کارد. مِغوَل . شمشیر یا سیخ گونه که درون پاره ای عصاها جای دهند. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). اسلحه ٔ طوایف «مازد» از قدیم عبارت بوده از سپر و نیزه کوچکی که زلق باشد. (التدوین ).- عصای زلق دار . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
زلق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zalaq خارج کردن منی با دست؛ استمنا.
-
جستوجو در متن
-
ذلقة
لغتنامه دهخدا
ذلقة. [ ذَ ق َ / ذَ ل َ ق َ ] (ع اِ) ذلقت . تیزی هرچیزی . ذلق . || سر زبان . (مهذب الاسماء).
-
ذلقة
لغتنامه دهخدا
ذلقة. [ ذَ ل ِ ق َ ] (ع ص ) تأنیث ذلِق . زن تیززبان . زن زبان آور. ذلیقة.
-
ذلیق
لغتنامه دهخدا
ذلیق . [ ذَ ] (ع ص ) طلیق . طلق . ذلق . گشاده زبان . زبان آور. تیززبان . زبان تیز. (دهار). قوی سخن ، خطیب ُ ذلیق . لسان ُ ذلیق . || سنان ذلیق ؛ نیزه ٔ تیز.
-
اذلق
لغتنامه دهخدا
اذلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ) تیز چنانکه زبان وسنان . زبان تیز. (منتهی الارب ). سنان تیز. (منتهی الارب ). || (ن تف ) تیزتر: هذا اذلق من هذا؛ ای احد منه . (معجم البلدان در ماده ٔ اذلق ). ج ، ذُلق .
-
تیززبان
لغتنامه دهخدا
تیززبان . [ تیزْ، زَ ] (ص مرکب ) زبان آور و بلیغو فصیح . (ناظم الاطباء). ذلق . ذلیق . حلیف . طلق اللسان . طلیق اللسان . حلیف اللسان . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود.
-
مصمتة
لغتنامه دهخدا
مصمتة.[ م ُ ص َم ْ م َ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مصمت . (ناظم الاطباء). || حروف مصمتة؛ سوای شش حرف «مربنفل » است . (منتهی الارب ). تمام حروف عرب است جز شش حرف ذلق (یعنی ب ، ر، ف ، ل ، م ، ن ) و عبارتند از: ا ت ث ج ح خ د ذ ز س ش ص ض ط ظ ع غ ق ک و هَ ی . (یاد...
-
حروف ذلاقه
لغتنامه دهخدا
حروف ذلاقه . [ ح ُ ف ِ ذَل ْ لا ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شش حرف است : م . ر. ب . ن . ف . ل . و هیچ اسم رباعی یا خماسی از آنها خالی نبود، مگر استثناءً و شاذاً مانند عسجد، دهدقة، زهزقة، عسطوس . و جز این شش حرف را مصمتة نامند. (از کشاف اصطلاح...
-
حاد
لغتنامه دهخدا
حاد. [ حادد ] (ع ص ) ذلق . بُرنده . تیز. سرتیز. نوک تیز ، چون کارد و نشگرده و امثال آن . || تند و آن مرکب از تلخی و حراقه است و فعل او مثل افعال اجزاء اوست . || شدید مانند حمّی یعنی تب . || سخت گرم و حارّ (در طب )، چون بعض داروها. || زبان گز. تیز. ||...
-
ذلاقت
لغتنامه دهخدا
ذلاقت . [ ذَ ق َ ] (ع اِمص ) ذَلَق . تیززبانی . فصاحت . زبان آوری . طلاقت . گشاده زبانی . گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). || (مص ) ذلاقت لسان ؛ تیز و فصیح شدن زبان . || تیززبان شدن . فصیح شدن : جماعتی که مجتمعآن مقام و مستمع آن کلام بودند از فصاحت آن س...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت طریف التغلبیة. شاعرة من شواعر العرب فی الدولة العباسیة کان اخوها الولیدبن طریف الشیبانی رأس الخوارج و اشدهم بأساً و صولة و اشجعهم فاشتدت شوکته و طالت ایامه فوجه الیه الرشید یزیدبن مزیدالشیبانی فجعل یخاتله و یماکره . و ک...